یه چیزی این وسط خیلی آزارم میده....
کلمات که پشت سر هم چیده میشن...و میخوان به زبون بیان.
و یه جایی همون توی خود مغز فرمان نرفتن میگیرن...
بیچاره ها منتظر یه فرصت برای فرارن!
دفعه ی قبل که زمینه برای فرار فراهم شد...همه در اومدن...این دفعه اگه زمینه ای هم باشه....مغز فرمان نمیده...
یه لحظه به خودت میای و میبینی که ای بابا دیگه کلام یارای گفتن نیست...
پس مغز و تعطیل اعلام میکنی و خیالت راحت میشه...
سلام
منظورت از اينکه ( منتظر يه فرصت برای فرارن) همون فرار مغزهاست ديگه....
ای ول خوب مثالی زدی...
پس اخرش تعطیل شد چه بد شد.
مثل خیلی چیزای دیگه مثل (روزنامه ها.شرکتها.ادارات و ...)
امیدوارم هیچ وقت تعطیل نباشه (مغز جنابعالی ) رو میگم.