مادر خفن است.
و من اندازه مادرم خفن نیستم.
اینها قدرتشان را از یک جای چتی میاورند.
بعد از ساعتها معاشرت، غر، اشک، شکایت و هزار تا چیز که کلمه کافی ندارم برایش...
آخرش یک کلمه میگوید: نگران نباش مامی جان همه چیز درست میشود.
یک جوری میگوید، که همه مشکلاتت با هم یادت میرود وقتی اعتماد حرفش را میبینی...
فقط یک نگاه کوچک میکند و دستم را فشار میدهد.
انگار دیگر قوی هستم و جدی انگار دیگر مشکلی نیست.
مادر حضور هر ثانیه اش نعمت است.
آدم شاخ در میاورد در زندگی...
از خودش روزی چند بار تعجب میکند.
برای من از همه عجیب تر خودم هستم.
عین روزی که منتظرم یوفو ها بیایند یا روز بعد که دعا میکنم نیایند.
یا لحظهای که فکر میکنم قویترینم و چند ثانیه بعد شکنندگیام را آشکار میبینم.
برای من خودم خیلی عجیبم و گاهی از خودم کف میکنم.
ولی آدم ها انگار از قبل نوشته شدهاند.
حتا وقتی خیلی تیز اند خیلی ضایع هست.
برای همین احتمالا من هم خیلی عجیب نیستم و عین بقیه قابل پیشبینی هستم.
ببین ، برای ماکارونی خوردن جدی جدی چند راه هست...
و اونی که تو همیشه استفاده میکنی حتمن تنها راه موجود یا بهترینش نیست.
مسئله اینه که چند نفر در لحظه خوردن ماکارونی به یه جور دیگه خوردنش فکرمیکنن؟
یا اگه یه آدم یه ظرف ماست و چپه کنه اتفاقی به جای آخ و واخ و داد و بیداد هزار تا راه برای برخورد با این اتفاق هست.که اولیش خندیدن و با مزه بازیه!
من گاهی کارای بابامو مسخر میکردم ولی الان فهمیدم که چقدر اشتباه میکردم.
و چقدر میتونستم باهاش بخندم به جای خل بازیام.
و چقدر پشیمونم.
و چقدر پشیمونم.
و کاش زود تر میدونستم.
آدم کم کم میفهمد که چقدر احمق است.
آدم شاخ در میاورد در زندگی...
از خودش روزی چند بار تعجب میکند.
برای من از همه عجیب تر خودم هستم.
عین روزی که منتظرم یوفو ها بیایند یا روز بعد که دعا میکنم نیایند.
یا لحظهای که فکر میکنم قویترینم و چند ثانیه بعد شکنندگیام را آشکار میبینم.
برای من خودم خیلی عجیبم و گاهی از خودم کف میکنم.
ولی آدم ها انگار از قبل نوشته شدهاند.
حتا وقتی خیلی تیز اند خیلی ضایع هست.
برای همین احتمالا من هم خیلی عجیب نیستم و عین بقیه قابل پیشبینی هستم.
ببین ، برای ماکارونی خوردن جدی جدی چند راه هست...
و اونی که تو همیشه استفاده میکنی حتمن تنها راه موجود یا بهترینش نیست.
مسئله اینه که چند نفر در لحظه خوردن ماکارونی به یه جور دیگه خوردنش فکرمیکنن؟
یا اگه یه آدم یه ظرف ماست و چپه کنه اتفاقی به جای آخ و واخ و داد و بیداد هزار تا راه برای برخورد با این اتفاق هست.که اولیش خندیدن و با مزه بازیه!
من گاهی کارای بابامو مسخر میکردم ولی الان فهمیدم که چقدر اشتباه میکردم.
و چقدر میتونستم باهاش بخندم به جای خل بازیام.
و چقدر پشیمونم.
و چقدر پشیمونم.
و کاش زود تر میدونستم.
آدم کم کم میفهمد که چقدر احمق است.