وسوسه

وسوسه

شخصی
وسوسه

وسوسه

شخصی

ولنتاین

خوب این وبلاگ اگر در روز ولنتاین آپدیت نشد و غر نزد برای این بود که سورپریز شد و ۲~۳ روز تمام یا در حال خوشحالی کردن بود یا به خوشحال بودنش فکر می‌کرد. در حال حاضر هم صاحاب وبلاگ انقدر شاد و خوشحال هست که دلش نمی‌خواهد حتا وقتش را به نوشتن بگذراند و ترجیح میدهد  که بنشیند و دیوار را نگاه کند و لبخند بزند و ثانیه ثانیه این ۳ روز گذشته را مرور کند.

فقط برای حافظه درب و داغون خودش از عطر خفن و خدایی که کادو گرفته و خیلی راضی است می‌نویسد  که دلش می‌خواهد هی پیست پیست به خودش بزند ولی خیلی هم دلش نمی‌آید :)

و از یک شکلات خیلی خیلی گنده که بیشتر دوست دارد توی چشمش بچکاند و تزریق کند به جای خوردنش از بس خوردنی است :)

پ.ن : حتا نمیدونم چرا متن سوم شخص شد

پ.ن ۲: خیلی خیلی خوش گذشته

پ.ن۳ : دوستت دارم تو واقعا کار خفنی کردی!

fact

موزیک خوب را باید با هدفون خیلی خیلی خوب گوش داد و این کشف خودم است.

انگار یکهو غیب شود کلمه



و راستش این است که وقتی گریه می‌کنی یعنی انقدر حرفت بزرگ است که هنوز برایشان کلمه‌ای نیست. چه خوب باشد و چه بد...

جمعه

لا لا لا لا  لا  لا لا الا لا لا لا لا

عین فیلم "rosemary's baby"


یک جوری دارم آهنگ می‌خوانم و ته مخم یکی دارد ویولن می‌زند آرام آرام

گاهی تنهایی خیلی حال میدهد . توی جمع هم که هستی بقیه شلم بازی می‌کنند تو می‌شینی یه گوشه و برای خودت "کسی از گربه‌های ایرانی خبر ندارد" می‌بینی و شدید با موزیکش حال می‌کنی و می‌گویی من هم دوست داشتم خواننده باشم یا یک گیتاریست خوب و واقعا چرا دیگه گیتار نزدم؟!ولی هنوز برایت مهم است و وقتی از گوشه اتاق نگاهت می‌کند سرت را می‌اندازی  پایین و می‌گویی خجالت می‌کشم قول میدهم دوباره یک روزی...

خوشحال بودن چیز غریبی است که گاهی نمی‌دانم دقیق چه جوری است. فکر کنم این ذوقی است که گاهی ته دلم گوشه‌اش می‌لرزد یا شاید هیجانی است که از دیدن یا شنیدن یک فیلم خوب یا شعر خوب یا موزیک خوب توی تنت سر می‌خورد و از نوک انگشتت می‌ریزد یا همان اشکی است که می‌ریزد روی بالشت کنارت یا همان فشار کوچکی است که وقتی دستت توی دستم هست به دستت می‌دهم.تعریف خوشحالی چیزی است که این روزها متفاوت از قهقه‌های همیشگی‌‌ام ‌است.

دلم می‌خواهد از فیلمی برادرم تمام سری راز بقا را بخرم.20 تا ‌DVD .

من تخته سیاه هستم

بعد از نزدیک به ۱۳ جلسه فرانسه خوندن هنوز هم عین اون جوکه شدم که به ترکه یه جغد انداخته بودن جای طوطی .بعدا که ازش پرسیدن حرف میزنه؟ گفت : نه ولی خیلی دقت میکنه! حالا شده وصف من . با این همه پز و افتخار به اینکه چه قدر با استعدادم هنوز هم تا میگن حرف بزن عین جغد نگاه می‌کنم یه سری کلمه و جمله بی ربط هم بلدم که خیلی به کار نمیاد! کلا از خودم ناراضی هستم... خیلی خنده دارم ... باید ببینی...


من در سرزمین عجایب

گاهی دنیا با محکم ترین قدم‌هایش توی شکمت میاید و با یک ضربه کاری از شمشیر هاتوری هاتزو  نقش زمین‌ات می‌کند.

و تو تا بیایی و دردش را فراموش کنی دوباره یکی دیگر...

کلا انگار خیلی خوشحالی دوامی نمی‌آورد .

گاهی هم که خوشحالی، جایش درد می‌کند...

برایش توضیح دادم که من بسم است و هنوز نمی‌فهمد. انگار تمام شود در یک لحظه فقط یک لحظه کافی است. جای زخم‌هایش درد میکند و گاهی با پا رویشان فشار می‌دهد.دردناک‌ترش اینجایش است که من هم لبخند میزنم تا نفهمد که می‌فهمم درد دارد. دستش را بالا برده ضربه بعدی کاری است... من هنوز توی صورتش لبخند میزنم شاید برای ضربه بعدی‌اش نباشم.


فکر کنم راهم را گم کردم قرار نبود اینوری بیایم.