نگران نبوده
دیده که رفته و برگشته و سخت بوده
ولی غصه نخورده که تسلیم بوده از اول اول، عین بقیه اتفاقای مهم.
همیشه وقتی تسلیم بوده بُرده...
بعد ها که گردنکشی کرده همیشه یه جوری باخته و کم داشته
میخواسته هفت روز روزه سکوت بگیرد.
یا هفت روز گشنگی بکشه
ولی نشده هیچ وقت که خودش رو محک بزنه...
قلبش را جِر داده بودند، دست کرده بودند تویش و کشیده بودند بیرون...
دیده بود که به صلیبش زدند و شرحه شرحهاش کردند
دیده بود زخمهای مسیح باز مصلوب را
قفسه سینهاش درد میکرد، بعد دستش درد گرفت، بعد آن دستش، بعد سرش و گلویش
کم کم تمامی دردهایش را خودش تجربه میکرد.
و بعد گفته بود جیزس به فریادم برس.