وسوسه

وسوسه

شخصی
وسوسه

وسوسه

شخصی

I thought that you'd be here by now

اصولا شعور چیز خیلی خوبیه که همه ندارن. تربیت هم همینطور . فرهنگ هم همینطور .

یه چیز دیگه هم خیلی بده ، اونم  آویزون بودنه!

گاهی اوقات از یکی یه کاری میخوای برات انجام بده که خودتم میتونی انجام بدی ولی این کار و میکنی که به اون آدم نزدیک بشی. ولی بعضیا نه تنها هیچ گهی بلد نیستن بخورن ، همه ی کارهای زندگی شون روی یه آدم دیگه گیر کرده ، که ربطی نداره! در کل هم کنه وآویزونن. بعد با وجود این حرفا فکر هم میکنن باحالن؟؟؟ ای بابا!

در هر حال من که احساس خوشبختی میکنم ، بیچاره اونایی که خوشبخت نیستن. یعنی بلد نیستن که خوشبخت بشن.

هیچی هم ندارن ، عین همون شعور! آدم بی‌شعور تا ابد بی‌شعوره!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

بعضی ها غمگین هستند...

بعضی ها تنها هستند...

بعضی ها خوشبخت اند....

بعضی ها مفید هستند....

بعضی ها بی‌شعور هستند....

بعضی ها فقط هستند( علت وجود تخمی شان روی کره زمین معلوم نیست)

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

آخ انقدر دلم برات تنگ شده بود. همین الان زنگ زدی...

پشت تلفن زمزمه کردم رسیدی خونه با من حرف میزنی؟؟؟

تو تنها کسی هستی که خواستم و سعی کردم کنارت باشم و پا به پات بیام.( آویزونت نباشم) 

صدات ، نفسات ، سکوتت ، دستات ، همه آرامشه... خودت تمام دنیایی...

کسی که وقتی از همه دنیا شاکی هستی ، براش مینویسی ، براش تعریف میکنی ، براش گریه میکنی... و گوش میکنه .

میگن آدم ها که به هم نزدیک میشن از سکوت همدیگر هم حرف می‌شنون!

عین تو که وقتی من ساکت میشم ، میشنوی! چیزی نمیگی ولی من میفهمم که فهمیدی! برای همینه که بعدش نگات میکنم و لبخند میزنم. میدونم که صدامو شنیدی. من خوشبختم ها!

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

کاش قدرشو بدونم...

 

کلی ذوق کردم یه چیزی بنویسم...

خورد تو ذوقم. نطقم کور شد.( توضیح : بلاگر خراب بود)

عصرانه

 

اصولا در عاشقانه هایی که من می‌نویسم کسی چیز زیادی سر در نمیاره.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

یه مرور که میزنم میبینم دیگه نق ندارم.فقط یه چیزایی هست که کلا هست. یا یه چیزایی هست که من مربوط نیست. به من مربوط نیست که کی به کیه... یا چرا بیمه شخص ثالث وجود داره؟ ... یا چرا یکی که به من مربوط نیست یه کاری میکنه که به من مربوط نیست. عین جوش دماغ...

این خیلی خودخواهیه که من فکر کنم راه من باحالتره. چون نیست.یکی فکر میکرد من دارم تو رو زور میکنم که عین من باشی... منم گفتم اگه این طور بود میرفتم پیش یکی عین خودم. همین تفاوت هاشه که حال میده...     در هر حال با اینکه اتفاق های ترسناکی میفته من فقط خودم و دور نگه میدارم. تو هم که خودت بلدی... خودت میدونی چی درسته! البته گاهی ممکنه راه درست هم راه خوبی نباشه...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ابدیت یه رابطه به زیبایی همیشگیشه! به سرد نشدنه هست! اگه قراره همه چیز عین روز اول داغ بمونه و کم نشه باید خیلی سعی کرد. سعی دو طرفه... من قول میدم... قول دادم.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

راستی یه چیز با نمک وقتی میخوابی (از اونجایی که تخیلات **** من فکر میکنه که آدم ها وقتی خوابن میشنون) من باهات حرف میزنم. و از خوبی ها میگم و از آرزوهام... و از تو و دستات  میگم. و از گرمات و چشمهات . 

 

 

؟

هر چی فکر میکنم که چرا ۸ خرداد پارسال هیچ چیزی ننوشتم یادم نمیاد.

فقط میدونستم انقدر فکر دارم که به نوشتن نمیرسه...

 

ظهرانه

 

یک چیز قشنگ دیگر هم هست.

آن موقع که همه خوشحالند.

حتا من توی کثرت آدم ها...

بهتر بگم قشنگیش تویی کنار من و بقیه آدم ها....

--------------------------------------------

روزی که آدم‌ها یاد میگیرند و لذت میبرند که از  کلمه ما استفاده کنند روز عجیبیه.

فکر میکردم اون روز یه نقطه است.

ولی اون روز یه مسیره که هر کسی با سرعت خودش طی میکنه...

 

ولی برای من هنوز عجیبه...

------------------------------------------

اگر برای من یه نگاه تا ابد کافی باشه ، از کجا معلوم که آدم ها عین هم راضی بشن؟

 

من از کی ** شعر نویس شدم؟

معذرت میخوام بابت متن های چپ اندر قیچیم.

 

جات خالیه...

 

...

 

بعد از چشمهایت

لب هایت

جانی دوباره می‌بخشند

 

تا از خواب بیدار نشده ام

فرصتی دیگر بده.

صبر

 

با دستانت

- که شاخه‌های آرامش است -

برای دستانم

با چشم ‌هایت

برای چشمانم

- که مضطرب است -

از عشق آوازی بخوان.

 

م. تو.آ

یه چیز خیلی جالب از یک وبلاگ عالی:

آدمها دو نوعند آنها که بعد از هر اتفاقی از خودشان میپرسند چرا و آدمهایی که بیشتر زنده می مانند...

خیلی خوبه! نه؟

------------------------------------------------------

ا- من باید برم.

- یه بار دیگه میشه دستت رو بگیرم؟

-خدافظ

- ...

دیدی یه قلمبه حرف داری؟!

یاد اون کارتونه افتادم که رفت رازشو تو جنگل داد زد و فکر میکرد کسی نمیشنوه!

بعد کلاغه به همه خبر داد.

--------------------------------------

داره دیر میشه...

میرم بخوابم. شاید وقت نگذره.