علف هرز است دروغ.همین که تخم دروغ را بکاری شاخ و برگ میکند و تمام وجودت را همچون علفهای هرز میپوشاند.چنان که هیچنشانی از گلبرگ های انسانیات نمیماند...
برای همین دنیا و آخرت و زندگیت مثل دروغهایت آشکارا مزخرف و حقیر است، مثل خودت.
پ.ن اینجا مثل خودت اشاره به خود است. اشتباه گرفته نشود خدای ناکرده.
یک چیز باحالی که بعضی وقتها خیلی حال آدم را خوب میکند چیست؟
یک چیزی مثل یک چایی توی تراس با یک پک عمیق به سیگار
یا مثل یک قایق ایستاده وسط یک دریاچه آروم
یک پیاده روی طولانی وقتی آی-پاد به گوشته
این چیزها البته که زیباست ولی آرامش این روزهای من نیست
آرامش من در کلمات خلاصه شده
کلمه ای که حاکی از آرامش است.
عین مادر
عین برادر
عین عشق
لبخند
عین شب روز
عین تو
تصویر
شب
پنجره
محبت
دست
مو
قشنگ
بغل
شکلات
کتاب
موزیک
باد
احساس
ابر
خورشید
رمانتیک
انسان
ایثار
قلب
ماه
تی شرت
محبت
لبخند
شروع
بینهایت
دریا
شعر
خلوت
عشق
راه
دست نوشته
لطیف
تو
تو
گاهی آدم وسط تابستان و گرما، هوایِ بارانی میخواهد که گاهی حتا ابریِ خالی هم کفایت میکند.
گاهی آدم وسط لبخند دلش میگیرد و های های گریه میکند و برعکس.
گاهی آدم اون زیر زیرها که دارد له میشود هوس میکند برود بالای رنگین کمان و ستاره بچیند.
گاهی آدم میخواهد یک آدم واقعی باشد و این تمام چیزی است که میخواهد.
خودمو هنوز دوست ندارم ولی تو رو خیلی دوست دارم.کمک کن.من فقط تو رو دارم.
برای من این روزها عین یک رویا
میگذرد
هر آن منتظرم که لکهای بفتد روی کاغذِ نوُ سفید این چند وقته
توی ذهنم، شهرم را آسمانی آفتابیست این روزها
توی دستهایم شوق است
انتظار است
نوشتنم میآید
صدای هیاهو میاید
انگار کسی در زده باشد و مهمان داشته باشیم
مو به تنم راست میشود از حس انگشتانت
طعم گیلاس و توت فرنگی توامان با هم
لبهایم خیس
شهرم آفتابیست، از لای پنجرهها نور افتاده روی رانهایم داغشان کرده
انگار تب کرده باشی
پلکهایم را فشار میدهم، نه
کاش همین نقطه درنگی کنم.
فقط برای شکرگذاری
بیدار نمیشوم.
* یک حس غریب از امیدُ اضطراب بهعلاوه عشق و اطمینان و یک جوری سرگشتگی
دستم را روی دستت میکشم
میبوسمت
دستم را فرو میکنم لای موهایت
سرم را کج میکنم و از گوشه چشم یک نگاهی میاندازم
روی انگشتم یک بوس کوچولو می گذارم و برایت فوتش میکنم
یک نگاه و یک لبخند و گل انداختن گونهها
یک اشک کوچولو گوشهی چشمم حلقه میزند
تار شد چشمم یا صفحه مانیتور، نمیدانم
و هزاران چیز قشنگ دیگر...
من شاید خیلی چیزها را در زندگی رها کرده باشم و خیلی زمین خورده باشم و یا خیلی چیزها را نصفه نیمه رها کرده باشم.می خواستم بگویم من هرگز تو را رها نمیکنم.
شاید برای لبخند صبح گاه
شاید برای بوسهی نیمه شب
برای تارهایی که در وجودم تنیدهای
برای سنگینی درون قلبم
برای تک تک ستارههایی که در درونشان به امید با تو بودن نگریستهام
برای ماه شب 14 که همیشه تو تویش هستی و من میدانم که هستی
برای دانه دانه موهایت
برای سفیدی چشمهایت که تویش یک مروارید سیاه برق میزند
...
توی شبهایم تا دم دمهای صبح
شرمسار ناتوانی خویش از حضور بی فایدهام میشوم هر بار که ابروانت گره میخورد.
ناراحتت کردهام
امشب را انگار ناراحت خوابیدهای از دست من
دارم هر شب دعا میکنم که لبخندی روی ابت بنشانم
هر روز به امید لبخند روزت بیدار میشوم
و صبح که هنوز چشم باز نکرده شمارهات را میگیرم آرزو میکنم که خوشحال باشی
نمیدانم برای دوست داشتنت چه کنم
برای شیرین زبانیهای صبح زودت
برای بوسههای نیمهشب
این را نصفه میگذارم چون تو الان تماس گرفتی