در اتاقی که به اندازه ی یک تنهاییست
دل من که به اندازه ی یک عشقست
به بهانه های ساده ی خوشبختی خود مینگرد!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ-
مسئله دیگه این و اون نیست....
دیگه سوالم اینه که چرا باید مسئله طرح بشه...
میخوام گاهی تو نادانی بمیرم.
اگه هم نشد....بیخیال.
لازم نیست به زور به خودت شادی و تزریق کنی.
باید قدرت اینو بدست بیاری که قبول کنی...
بعد میفهمی که یه موجود مفلوک بیشتر نیستی...
خیالت راحت میشه!
دیگه دست و پا نمیزنی...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
چشمامو بستم....
دارم با سرعت به سمت یه دره مدوم.
نمیدونم چمه!
همش تو خیالم از رو دره هه پریدم..
نمیدونم واقعیت فرق داره...
یکی بیاد کمک..