وسوسه

شخصی

وسوسه

شخصی

(۷)

یکی بود یکی نبود...
یه روز یه مردی بود که همش جک تعریف میکرد
...
یه روز یه اتفاقی افتاد که دیگه تعریف نکرد و ...! از اون به بعد فقط سیگار کشید...

(اینو یه آقایی گفت که بهترین قصه ها رو بلد بود و الان داره قصه ی منو تعریف میکنه...)

پ.ن : منم دارم قصه ی اونو اینجا مینویسم!

نظرات 3 + ارسال نظر
هیلدا شنبه 2 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 03:36 ق.ظ http://www.hildabihamtast.blogsky.com

سلام............. هرچی فکر میکنم منظور از این نوشته رو نمیفهمم................ احتمالا خنگم............... بهم سر بزن........... موفق باشی............. بای بای

امید شنبه 2 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 03:37 ق.ظ http://www.monakocholo.blogsky.com

سلام اگه ممکنه میخوام باهاتون حرف بزنم

وحیدافغانستان دوشنبه 4 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 05:44 ب.ظ http://www.sh-wahid.blogsky.com/

خیلی خوبه من منظورتان را درک کردم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد