وسوسه

شخصی

وسوسه

شخصی

(۱۳)

وایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ....

یه وبلاگ خوندم که از وبلاگ من هم کوبنده تر بود هم  با دل و جرات تر!!!
...
خلاصه این دختر عجب دل شیری داره!
نمیدونم من دل شیرمو کی با شیر پاکتی عوض کردم؟؟
فکر کنم طرفای سال ۱۳۶۳~۱۳۶۴ بود که تو همان موقع تولد یکی گفت پخ و ما فراری شدیم.
یادم میاد اون موقع ها هم میترسیدم و تو تخت مامان وبابام خودم و اون وسط جا میکردم.
الان در سن ۲۱ سالگی و سه ماهگی همچنان وقتی میترسم خودم و اون وسط جا میکنم.
):

اینجاش غم انگیزه که کسی زیاد ازت استقبال نمیکنه...
دیشب مامانم و ساعت ۳ صبح تو راه دستشویی گیر انداختم و گفتم که میشه بیای یه دقیقه کنارم؟
اونم مجبور شد تا صبح با بدبختی رو تخت یه نفره کنارم بخوابه که من نترسم.
اینجاش خوبه که هیچ وقت نمیگن وا...
-----------------------------------------------
 آدم های کس خل شروع میکنن به آرشیو جمع کردن..
بقیه اش و نمیتونم بگم.
----------------------------------------------
دارم یه بار دیگه صد سال تنهایی رو میخونم...
اول کتاب عقاید یک دلقک براش نوشتم: علت همه ی آرامش من! 
نمیدونم چرا اون موقع به ذهنم نرسید که بگم : دلیل آرامش من! یا یه چیز دیگه که این معنی رو بده...
حتما باید یه جوری مینوشتم که گیج کننده باشه؟؟؟
از خودم وقتی هول میشم و هیجان زده بدم میاد. بیشتر احمق میشم تا خنده دار.

 
نظرات 1 + ارسال نظر
مهیار جمعه 8 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 02:27 ق.ظ http://gamebond.blogsky.com

سلام. دوست من.
میخواستم بپرسم هدف شما از راه اندازی این وبلاگ چیه ؟

یه جای این دنیا نیست ما حرف بزنیم ؟؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد