نه انقدر مطمئن که با چشمان بسته خودش را از عقب پرت کند ... و نه انقدر بی اطمینان از اینکه حتما دستی او را از پشت سر خواهد گرفت...
آخر کدام ؟ انتخاب کن...
من را انتخاب کن!
میدانم، آخر دست کارمان به کتک کاری میکشد... وقتی دوان دوان نگاهم به سمت اتوبوسها میدود ... وقتی کشان کشان از پله ها بالا میروم.... وقتی لرزان لرزان دستانم نامه مینویسد... و وقتی خندان دستم را به موهای کوتاهش میکشم.
آخر سر من میروم و با خودم آشتی میکنم. منت خودم را در آینه میکشم و گل میخرم و نامه مینویسم. دلم برای خودم که تنگ میشود از سیگار هایت یواشکی میکشم و آرایش میکنم و توی تختم با خرسی که دادهای میخوابم. یواشکی جلوی آینه با خودم پچ پچ میکنم که کسی نشنود. شب ها برایت لالایی میگویم به امید اینکه خوابم را شاید یک بار چند لحظه یه گوشه ای از بقیهی خوابهایت ببینی... ترسان و لرزان جملههایی که میگویم بارها میجوم... در خیالاتم لبهایت را بدون اینکه بفهمی میبوسم. بعد از مدت ها انقدر انتظار را فکر نمیکردم.... منتظر که باشی انگار همش یه جای کار یه جوری است... انگار یکی از یه جایی میگوید چون تو زود به زود هی احساس خوشبختی میکنی ، ما هم در دادن خوشبختی هی شل و سفت میکنیم.. اول میدهیم بعد پس میکشیم... بعد منتظرش که ماندی دوباره میدهیم تا قدرش را بدانی.. بعد خر کیف که شدی میبریم ۸ هفته بعد اگه خواستیم دوباره میآوریم نشانت میدهیم تا حسابی کف کنی... نامه... برایت نامه مینویسم... برای خودمان از خودمان میگویم... چرا تو از ما نمیگویی؟؟؟ ... از من؟... :( ... دلم میگیرد وقتی غمگین باشی و در چشمهای زیبایت اشک جمع شود... دلم میگیرد وقتی جلوی خودت را میگیری که ثابت کنی... دلم میگیرد ، از من با من حرف بزن.
من نمیدانم ، من که این همه طرفدار طبیعت هستم ... پس چرا نامهربانی میکند؟ برای اثبات این جریان خرگوشی که مرده بود زیر درخت بید مجنونی دفن کردم که روحش در شاخه های بید مجنون در پاییز آینده با حرکت در بیاد!
در نهایت میدوی میروی یه گوشهای و تکی تکی یه فکر هایی را میبافی...