این روزها برای دلم یه اتفاقات خاصی افتاده...
مثلا وقتی تلویزیون دارد استخر نشان میدهد دلم میخواهد از توی تلویزیون برود تو و شنا کند... منتها وقتی نزدیک میشود جز نقطه های رنگی چیزی نیست... یا مثلا قبل تر ها رعایت میکرد و تا بستنی دست این و آن میدید هوس نمیکرد ولی الان تا هوس میکند بلند میگوید دلم بستنی میخواد! دلم این روزها احساس رضایت نمیکند. این هفته ۷ روز هر روز هفت بار تا آمد حرف بزند زود دهنش را با نخ و سوزن دوختم ولی باز گاهی حرف هایی زد که بهش نمییومد! من هم فعلا کاری به کارش ندارم، بزار اگه دلش چیزی میخواد بگه، من که قرار نیست توجه کنم. الان هم هی داره داد میزنه که دهنم و باز کن ، حرف دارم.
کاش من هم نخ و سوزن داشتم...