یه لکه کوچولو بود روی پیراهنم. تو دیدیش. من ندیدم. فردا دوباره تو دیدیش. من ندیدم. آن فقط یه لکه کوچولو بود. ولی تو آنقدر دیدیش. دیدیش تا اینکه به اندازه کافی بزرگ شد که آنروز عصبانی بشی و داد بزنی چرا من لکه ای به این بزرگی را روی پیراهنم نمی بینم! و من با تعجب به پیراهنم نگاه کردم و آن لکه کوچولو را دیدم. اولش خندیدم. ولی وقتی یاد نگاههای روزهای پیشت افتادم یه جایی از دلم درد گرفت و هیچوقت هم خوب نشد.
آن فقط یک لکه کوچولو بود...
*:
پ.ن : این برای دو نفر نوشته شده، نه یه نفر.
نکته جالی است در جهت لزوم امر به معروف دوستانه .امیدوارم هرکس لکه ای در لیاس انسان ببیند به طور خصوصی حتما به او تذکر دهد