میخواهم بنویسم اگر این کاراکترهای داستانهای ذهنم بگذارند...
اه! یک لحظه خفه شوید...!
(سکوت)
آخیش الان میتونم کم کم صداهایی که همیشه توی سرم میان و بشنوم...
هیــــــــــــــــــــــــــــــــش!
کم کم...
ما میگفتیم : وقتی موقعیت به این خوبی داریم هیچ تغییری نمیدیم، مگر اینکه در راستای کامل و کاملتر کردنش باشه...
ما گفتیم : خیلی فرق نمیکنه ok هستیم.در هر شرایطی...
ما میگفتیم : تنها حسی که ما رو کنترل میکنه همونه که همیشه ما رو به سمت بهبود میبره و زیبا تر و قشنگ تر از این چیزی نیست.
ما گفتیم : ما میبینیم روزهای ویرانی رو...
ما میگفتیم : قول بدهیم که توهین نکنیم ، و منطقی صحبت کنیم. در بحث ها جایی برای شنیدن ، قبول کردن ، گذشت کردن و ایثار بگذاریم...
ما گفتیم : الان حوصله نیست ،ما وقت اضافه برای اضافات نداریم.
ما میگفتیم : یعنی توی دنیا جایی به زیبایی این وبلاگ هست؟
ما گفتیم : چرا که نیست. همه جا زیباتر از این ... پرتها!
پ.ن ۱: ما هر چه میگفتیم ، عمل نکردیم. اگر *میگفتیمها* را رعایت میکردیم شاید دیگر جایی برای *گفتههامان* نمیماند.
پ.ن ۲: ما در اینجا مجاز از دو نفر است. ( سوء تعبیر نشود)
پ.ن۳: دل ما این وضعیت جنگ و دعوا را دوست ندارد.دارد؟ندارد.
در را باز کن و بدو! به سمت... اگر میخواهی میتوانی فریاد هم بزنی... داد بزن یا برقص!
در این دنیا همه چیز آزاد است...
دستهایم خودشان را به گرمی زدهاند... لامصب ها غرورشان اجازه نمیدهد وقتی هستی بگویند سردمان شده! ته دلشان قنج(غنج؟) میزند!
ما تا سحرگاهان بیداریم، تا شهر آسوده بخوابند.
---------------------------------------------------------
به یاد روزهایی که نیامده
دلم شکسته نیست...
...خسته نیستم
آب گرمی مرا باز به همیشهها برمیگرداند.
والسلام
بادبادک آرزوهایم را تا بالاترین ها میبرم، تا در پنهانترینها با هم به نظارهی صعودش بنشینیم!