آدمیزاد گاهی سنگ میشود. سنگی که گوشهای از دنیا مانده و قدرت و ارادهای ندارد. و این اجبارها در عواطف او نقش ایفا میکنند. گاه یک دلتنگی ساده، بلایی سر آدم میآورد که تصمیمها و رفتارهای تو را از مسیر طبیعی و منطقی خارج میکند. هر چه از تقدیر میگریزی انگار به آن نزدیکتر میشوی. حتا به هنگامی که از من میرنجی و میگریزی و دور میشوی. آنقدر دور میشوی که میخواهی تا آنسوی جهان از من فاصله بگیری، و میگیری. دنبال جای امن میگردی، وقتی چشمهای گریانت را باز میکنی میبینی توی بغل خودم آرام گرفتهای.
از وبلاگ عباس معروفی - بدون هیچ توضیح اضافه