امشب خواب یه سبد پر از سیب میبینم
به جای خواب تاریکی و تنگی یه اتاق
مطمئنم
و حتما از دیشب بهتر میخوابم
به جای سنگینی قفسه سینه امشب
عین پرنده تا صبح به سمتت بال میزنم
:)
یافتم
یافتم
سینهام را میشکافم
قلبم را در میآورم
و میگذارم توی مشتت
صدایش را که بشنوی
آرام میگیری
مطمئنم....
شب روز شب روز شب روز شب
یک موضوع این بود که هیچ کس نفهمید من کی اعتقادمو از دست دادم و کی من تخریب شدم؟
کی من امیدمو به اون ابدیت از دست دادم و چرا؟
چه اتفاقی افتاد که من شروع کردم به منطقی شدن به جای تخیلی بودن؟
و اون موقع که من شکستم
کی از من حمایت کرد
تو نفهمیدی که من هیچ وقت حال نکردم و فقط خورد شدم
من یه hero بودم
من یه شمشیر جادویی داشتم و یه اژدهای بالدار
من امید شهر بودم
من و اژدهای طلاییم شهر قشنگمون رو به جادوی سیاه فروختیم
چون کون مبارزه نداشتیم
مامان خواب دیده
نصفه شب اومده ، منو نجات داده
من گرفتار بودم توی تله
از خواب پاشده و با یه پونصد تومانی اومده سراغ من
دور سرم چرخونده
و برگشته خوابیده
تا فردا صدقه بده.
میگه نجاتت دادم نمیتونستی نفس بکشی.
مامان قهرمان منه!