اعتماد به نفس چیز عجیب و غریبی است وقتی که کونت گوهی است و میخواهی سرت را بالا بگیری و به آدمها بگویی شما همه کونتان گوهی است .
گاهی خوب است که تنهایی بشینی و با خودت کمی فکر کنی که جدی جدی گوه خاصی نیستی و طرف نباید خودش را برای تو بکشد.روزی که ترس وجود آدم رو بگیره برای تمام ظلمهایی که کرده... بعد برای خودت یک چایی داغ بریزی زل بزنی توی آیینه و بگویی میشود آدم بهتری شد. جوابت را موقعی میگیری که توی خلوتت احساس کنی آدمی...
احساس آدم بودن گاهی حتا از احساس عقل کل بودن هم بهتر است. البته این وقتی شامل حال آدم میشود که به نتیجه میرسد که نمیتواند تمام کتابهای دنیا را بخواند. خلاصه یکهو میفهمی که خیلی نفهمی و تمام روزهایی که سرت رو از روی جو زدگیِ عقل کلی بالا گرفتی کشکه و هیچی نیستی.
اون روز روز مهمی در زندگی تمام انسانها برای فکر کردن به حرکات احمقانه شونه...
پ.ن: این موضوع صرفا برای یاد آوری به شخص خودم برای تمام اشتباهات زندگیم میباشد هر گونه برداشت شخصی و منفی از این متن ( البته اگر طنز تلخاش را گرفته باشید) از سمت اینجانب نفی میشود.
سلام وبت جالبه موفق باشی.به وبه منم یه سری بزن
احمق ترین آدم دنیا منم...اینو خیلی بعد فهمیدم با اینکه حدس میزدم.