وسوسه

شخصی

وسوسه

شخصی

مامان همیشه میگه دوست داشته شدن ، بهتر از دوست داشتنه...

میگه دروغ نگفتن مهمه و مهمتر از اون تمایل به دروغ نگفتنه...

میگه گاهی یکی نشون میده که ساده و نا آ گاهه ولی میدونه که داره یا دروغ میگه یا پنهان کاری میکنه...

میگه اگه همیشه شفاف عمل کنی و بدون بد جنسی عین یه آیینه به خودت بر میگرده . در غیر اینصورت همه چیز کدر و بد رنگ میشه...

اون میگه ته دل آدم چرکین میشه هر چی بیشتر این بلاها سرش بیاد و یه روزی هیولا میشه...

لبخندهایی که یه روزی از روی اینکه من باهوشم و کسی نفهمید زدی ... یه روز اشکایی میشه که توی خلوت یقه‌ات و می‌چسبه.

من میفهمم مامان چی میگه...

---------------------------------------------------

هرگاه کسی دروغ می‌گوید، باید که چنان تمام وجودش متراکم و متلاطم از این زهر و چرکابه‌ی قهر باشد تا بتواند یک جرعه‌اش را به من و تو بپاشد؛ پس ببین چه بلایی سر خودش می‌آید، سر وجدان خودش. (البته اگر داشته باشد)
بعدها یک روز که جایی بی‌دغدغه طبعاً باید سرخوش و آرام زندگی کند، ناگهان چیزی دلش را می‌آشوبد، انگار توی دلش رخت چرک چنگ می‌زنند، از خودش بیزار می‌شود، بدش می‌آید؛ و آنجاست که دست به هر کاری می‌زند؛
تا دروغ نگوید نمی‌تواند جنایت کند.




نظرات 1 + ارسال نظر
خودم یکشنبه 24 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 03:17 ب.ظ

دوباره بخون!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد