اینجا خوابیده بود. همینجا را میگویم. بغل من. داشت من را فشار میداد توی بغلاش و من داشتم از گوشهی چشمم اشک میانداختم روی بالشت. انگار رویا باشد واقعیت. انگار انسان برهنه دروغهایش آشکار است. پر از معصومیت . آشکار شدیم بر هم و من گریستم...
برای آگاهی بیشتر صرفا خودم را سپردهام به تقدیر.این موضوع را عوض نمیکند. کاش هنوز اینجا بود.
پ.ن1:فکت این است که طبیعت رگ خواب من را فهمیده و دارد هر روز چیزش را توی چشمم فرو میکند منم هیچی نمیگویم چون میدانم که مقصد کجاست.
پ.ن2 : نوبل ما رو دزدیده. داره باهاش پز میده. ( اینم شعار جدیدی از بچهها)
پ.ن3: به زودی سیگار را ترک میکنم!
پ.ن4 : من دو تا خرسم را با هم بغل میکنم هر شب و از اینکه در این سن و سال بغلشان میکنم خجالت نمیکشم!
پ.ن5 : به نظر تو محافظه کاری بهتر است یا رک گویی؟
پ.ن6: من احمق نیستم! ولی بدم نمیآید گاهی احمق به نظر برسم!( عین مواقعی که برخی سوال گرافیکی دارند)
پ.ن 7 : من یواشکی دعا هم میکنم و بیشترش در راستای توئه!
پ.ن8: امشب کلی اعتراف داشتم که از دست دادی... (البته میدونم همش تکراریه و کسل کننده اگه بودی میگفتی : هانی جون بچهها پس چی؟ کی به اونا برسه؟)
پ.ن9: میدونم اون روز حرف اشتباه زدم بیا راجع به اون دعوا نکن منو!
پ.ن 10: برای چیزایی که توی بلاگم هم مینویسم منو دعوا نکن!
پ.ن آخر : بیا مهربون باشیم !
جالبه .قدیمی ترین و مرموز ترین وبلاگی هستین که دیدم.
میخوام شروع کنم به خوندن.
موفق باشی
اینم جالبه که تایید کامنت نداری.وبلاگتون شوک برانگیزه.
جدا میگم.
ممنون از اینکه توجه کردین و دوست دارین بخونین.