وسوسه

شخصی

وسوسه

شخصی

اینجا خوابیده بود. همینجا را می‌گویم. بغل من. داشت من را فشار میداد  توی بغل‌اش و من داشتم از گوشه‌ی چشمم اشک میانداختم روی بالشت. انگار رویا باشد واقعیت. انگار انسان برهنه دروغ‌هایش آشکار است. پر از معصومیت . آشکار شدیم بر هم و من گریستم...

برای آگاهی بیشتر صرفا خودم را سپرده‌ام به تقدیر.این موضوع را عوض نمیکند. کاش هنوز اینجا بود.


پ.ن1:فکت این است که طبیعت رگ خواب من را فهمیده و دارد هر روز چیزش را توی چشمم فرو میکند منم هیچی نمی‌گویم چون میدانم که مقصد کجاست.

پ.ن2 : نوبل ما رو دزدیده. داره باهاش پز میده. ( اینم شعار جدیدی از بچه‌ها)

پ.ن3: به زودی سیگار را ترک میکنم!

پ.ن4 : من دو تا خرسم را با هم بغل میکنم هر شب و از اینکه در این سن و سال بغلشان میکنم خجالت نمیکشم!

پ.ن5 : به نظر تو محافظه کاری بهتر است یا رک گویی؟

پ.ن6: من احمق نیستم! ولی بدم نمی‌آید گاهی احمق به نظر برسم!( عین مواقعی که برخی سوال گرافیکی دارند)

پ.ن 7 : من یواشکی دعا هم میکنم  و بیشترش در راستای توئه!

پ.ن8: امشب کلی اعتراف داشتم که از دست دادی... (البته میدونم همش تکراریه و کسل کننده اگه بودی میگفتی : هانی جون بچه‌ها پس چی؟ کی به اونا برسه؟)

پ.ن9: میدونم اون روز حرف اشتباه زدم بیا راجع به اون دعوا نکن منو!

پ.ن 10: برای چیزایی که توی بلاگم هم می‌نویسم منو دعوا نکن!

پ.ن آخر : بیا مهربون باشیم !

نظرات 2 + ارسال نظر
یک زن پنج‌شنبه 23 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 03:56 ق.ظ http://radepayeman.blogsky.com

جالبه .قدیمی ترین و مرموز ترین وبلاگی هستین که دیدم.
میخوام شروع کنم به خوندن.
موفق باشی

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 23 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 03:57 ق.ظ

اینم جالبه که تایید کامنت نداری.وبلاگتون شوک برانگیزه.
جدا میگم.

ممنون از اینکه توجه کردین و دوست دارین بخونین.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد