چرا دروغ بگم؟
خوابم نمیاد... خوابم نمیبرد و راستش نمیخواهم بخوابم...
دروغ چرا؟
دلم خیلی درد میکند
هم دلم درد میکند هم دلم.
دروغ چرا؟
اینجا خوابیده بود. همینجا را میگویم. بغل من. داشت من را فشار میداد توی بغلاش و من داشتم از گوشهی چشمم اشک میانداختم روی بالشت. انگار رویا باشد واقعیت. انگار انسان برهنه دروغهایش آشکار است. پر از معصومیت . آشکار شدیم بر هم و من گریستم...
برای آگاهی بیشتر صرفا خودم را سپردهام به تقدیر.این موضوع را عوض نمیکند. کاش هنوز اینجا بود.
پ.ن1:فکت این است که طبیعت رگ خواب من را فهمیده و دارد هر روز چیزش را توی چشمم فرو میکند منم هیچی نمیگویم چون میدانم که مقصد کجاست.
پ.ن2 : نوبل ما رو دزدیده. داره باهاش پز میده. ( اینم شعار جدیدی از بچهها)
پ.ن3: به زودی سیگار را ترک میکنم!
پ.ن4 : من دو تا خرسم را با هم بغل میکنم هر شب و از اینکه در این سن و سال بغلشان میکنم خجالت نمیکشم!
پ.ن5 : به نظر تو محافظه کاری بهتر است یا رک گویی؟
پ.ن6: من احمق نیستم! ولی بدم نمیآید گاهی احمق به نظر برسم!( عین مواقعی که برخی سوال گرافیکی دارند)
پ.ن 7 : من یواشکی دعا هم میکنم و بیشترش در راستای توئه!
پ.ن8: امشب کلی اعتراف داشتم که از دست دادی... (البته میدونم همش تکراریه و کسل کننده اگه بودی میگفتی : هانی جون بچهها پس چی؟ کی به اونا برسه؟)
پ.ن9: میدونم اون روز حرف اشتباه زدم بیا راجع به اون دعوا نکن منو!
پ.ن 10: برای چیزایی که توی بلاگم هم مینویسم منو دعوا نکن!
پ.ن آخر : بیا مهربون باشیم !
روزی هزار بار میآیم اینجا... اینجا شده سنگ صبور یا بهتر بگویم گوش شنوا! اگر بخواهی با روانکاو ها این کار را بکنی باید روزی خداد تومان هزینهشان کنی.از خانه برادرم یک نخ سیگار کش رفتم که امشب اگه حوصله داشتی با هم آنلاین بزنیم.
چه شب عجیبی است امشب... یه حس عجیب و متفاوت دارم. تو چی؟
چرا من اینجوری شدم؟ پرو رو و گستاخ و وقیح؟ انقدر رو دارم که بگویم باید فقط من را بخواهی تا ابد.
میشود یک چیزی یه جایی از نوشتههایم هر جا بنویسی؟ نوشتنات را از من دریغ کردهای؟ کارت|ام را هم که ندادی... گفتم که پر رو و گستاخ و وقیح شدهام؟ به دل مگیر امروز از آن روزهاست. توقع بیخودی دارم. فکر کنم همان like هم خوب است .شاید حتا یک :) هم کافی باشد. منتها خودت میگفتی خوب نیست... شایدم نمیگفتی. چقدر آزار دهندهام.. بیخیال. بهتر است بروم بخوابم قبل از اینکه حرف چرتی نزدهام.
فکر کنم دیوانه شدم. ببخشید. راستی چرا نمینویسی؟
پارسیهای قدیم میگفتند، چشمی که مینگرد نوری به آنچه مینگرد میدهد. یعنی آنچه نگاه می شود نورش را در نور آنکه نگاه می کند میریزد: دو نور از دو سو، هر دو در نیمه راه به هم میرسند (نوری از نگریده، نوری از نگران). دیدن و دیده شدن، هر دو در نور ِهم یک "دیدن دیگر" میآفرینند. این "دیدن دیگر" یک دیدن نامرئی است، یک دیدن ِندیدنی.تصادفی، تصادمی. ما باید این سومین را کشف کنیم، شکار کنیم، هم در ذهن هم در زبان.
این را یک جایی خواندم و یاد نور ماه افتادم که نگاه میکنمش و بلافاصاله در چشم تو مینگرم!
اینجا در شهر خودم، بی تو غربتی است بی پایان و تبعید گاهی است ابدی...
بیا... دستم را بگیر... حرفت را با من بگو... شبهای اینجا بی تو ماهتابی بیحوصله دارند...
یک چیز عجیبی کشف کردهام...
یک قسمت از خودم که عاشق بچگی کردن است و هر روز هم دارد تباش بالا میگیرد...یک قسمتی که فرفرهاش را برمیدارد و توی خانه دور افتخار میزند و قه قهه میزند.خوشحال و سرخوش و بیخیال است. عاشق است. نگران نیست و همه چی را خوش دارد.مطمئن از آینده و تصمیماتش است و احساس مفید بودن و موفقیت دارد.توی آیینه به خودش لبخند میزند احساس سیندرلا بودن میکند. زیر لب آواز میخواند و یواشکی وقتی کسی حواسش نیست روی صندلی قر میدهد. یک شادابی عجیبی که گاهی بالا میزند و تو هم بیشتر از هر کسی شاهدش هستی از همانهایی که توی سیرک یا توی پارک توی وجودم هست...
و یک چیزی که بین ما بماند...
تو دلیل بودنش و جان گرفتنش هستی.
تو نسخهای از بهترین شیرینیهایی هستی که تا به حال خورده ام.
این را قبلا هم گفته بودم!
خیلی خواستم یه note بنویسم و مطمئن شوم که حتما میخوانی از آن دست که همیشه مینوشتم همانجا....
حالا که آنجا نیستی دلیل زیادی برای نوشتنش آنجا نمیبینم...
اینجا مینویسم...
listen to the mustn'ts, child. listen to the don'ts. listen to the sholuldn'ts , the impossibles, the wont's.listen to the never haves. then listen close to me.
anything can happen , child.
anything can be
...
Shel silverstain
اینم ترجمهاش
به نباید ها گوش کن بچه جون. به نکن ها.به اجازه نیست ها. به غیر ممکن ها. به نمیشود ها. به هرگز ها گوش کن. اما به حرف من هم خوب گوش کن: هر کاری شدنیه بچه جون. همه چی ممکنه
چو مستعد نظر نیستی وصال مجوی
که جام جم نکند سود وقت بیبصری
دعای گوشه نشینان بلا بگرداند
چرا به گوشه چشمی به ما نمینگری
بیا و سلطنت از ما بخر به مایه حسن
و از این معامله غافل مشو که حیف خوری
فکر کنم آب و هوای خوب خیلی مهم باشه...
چون وقتی مخت هوا میخوره حالت خوب میشه...
بعد فرفره میخری و فوت میکنی و حال میکنی انگار از صد تا تفریح دیگه بهتره....
خاطره چیز خفنیه...
این که دستتو گرفتم و با فرفرهام دویدم انگار خودم و از دور میدیدم توی این فیلمهای تورناتوره
بالای فانوس دریایی عین فیلمهای ژان پیر ژانت که پهن شده بودن و آسمونو نگاه میکردن
و بعد از یه زاویه فرفره و آسمون و ماه
وای خدا بود...
میزان ذوق بی حد و اندازه
عین نوجوونیه!
عین ۱۸ سالگی
خوش گذشت... بی حد و اندازه...