دنیا باگ دارد من مطمئنم...
یک جایش ایراد دارد.
به نظرم ایراد دارد.
منظورمن سیراب شدن کامل از زندگی نیست...
زندگی لنگ میزند.
امروز من با آیپادم از تجریش تا ونک پیاده رفتیم
خوبیش این است که وقتی موقع Bili jean است من جلوی پارک ملت بودم.
و وقتی که crawl از placebo بود من داشتم برمیگشتم.
خلاصه یکی از بهترین و خوشایند ترین لحظههایی بود که منو آی پادم باهم میگذرونیم.
با اینکه باهاش خیلی حال میکنم ولی امیدوارم روزهای من و آیپاد به روزهای من و تو تبدیل شه زود.
یعنی این بار universe با من راه میاد یا بازهم از اون قصههای همیشگی سمبل کرده؟
فردا میخواهم بام تهران را تست کنم.
من و آیپادم.
فکرکنم آدم تمام عمرش زندگی می کنه برای آدمهایی که دوستشون داره .
برای آدمهایی که وقتی نزدیک بهشون خوابه و اونا تشنه هستن از خواب بیدارمیشه و براشون آب میاره.
هر لحظه که غلط میزنن از خواب بیدار میشه و نفس کشیدن اونا رو چک میکنه.
زندگی بدون اون آدمها معنی نداره وآدم داره برای اونا زندگی میکنه...
گاهی آدم ضعیف میشود گاهی فقط میخواهد به دیوار تکیه دهد و ساعتها آسمان را نگاه کند و با خودش بگوید اولین ماه کامل سال جدید و توی دلش تکی لبخند بزند و آرزو کند که لبخندش را دیگر تکی نزند و دفعه بعد توی چشمهایت نگاه کند و بگوید الاتیتی ...
فکرکنم کم کم پتویم را بپیچم به خودم و توی تخت پیله ببندم...
:) نه تو آمدی
Love You 'Till The End Lyrics
Artist(Band):Pogues
I just want to see you
When you're all alone
I just want to catch you if I can
I just want to be there
When the morning light explodes
On your face it radiates
I can't escape
I love you till the end
I just want to tell you nothing
You don't want to hear
All I want is for you to say
Why don't you just take me
Where I've never been before
I know you want to hear me
Catch my breath
I love you till the end (x4)
I just want to be there
When we're caught in the rain
I just want to see you laugh not cry
I just want to feel you
When the night puts on its cloak
I'm lost for words dont tell me
Cause all I can say
I love you till the end (x5)
گاهی فکرمیکنم تمام چیزی را که همیشه میخواستم همیشه داشتم...
برای من اتفاقی افتاده
تعجب میکنم که آدمها توی هم دنبال چی میگردن؟
خانواده برای من عجیب است
من دوست دارم
گاهی هم میتوانم عق بزنم
برای من لبخند زدن به درختها یا به آسمان یا به برگها یا به کوهها عجیب نیست
همین چند وقت پیش که یادم رفت به گلدانمان دو روز آب بدهم و بد تندی آب دادم و التماسش کردم که بلند شود و شد...
برای من تشکر کردن از گلدان خانه برای اینکه بعد از دو روز سرش را با افتخار بالا کرد و خندید عار نیست.
برای من تنها بودن افتخار نیست
زن بدون عشق عین گلی بدون آفتاب است و من قبول دارم
برای من داد زدن اینکه من عاشقت هستم خیلی افتخار است
من خجالت میکشم که وقتی تنهایی توی خانه با موسیقی معلق میزنم کسی ببیند و نمیدانم هنوز که چرا؟!
برای من گردنبند طلا قشنگ است ولی در مقابل یک account last fm که تو برایم روی اینترنت 6 ماهه باز میکنی هیچ است.
برای من نگاه عجیب دخترهای فامیل به صورت بدون آرایشم و دستهایم با دستبندهای بافتنی خندهدار است.
من همیشه تمام چیزی را که خواستهام داشتهام...
پ.ن :راستی شوهر خالهام مرده.
فکر میکنم گاهی که زیاد بلند پروازی میکنم بالهامو میچینه...
انگار بگه بسه دیگه انقدر نباف
یا انقدر فکر نکن توی دنیا فقط تو هستی که میتونی موفق باشی
برای همین گاهی زمینم میزنه یا جلوی کارامو میگیره یا نا امیدم میکنه.
و من چون همش فکر میکنم که اینا همش امتحانه دوباره به خیال بافی ادامه میدم و پی گیری شدید میکنم.
امروز تمام اون مسیری رو که حدود دو ماه پیش رفته بودم دنبال رویاهام دوباره رفتم تا پولی که داده بودم برای رویاهام و پس بگیرم و این جریان عین اون روزا یک هفتهای ادامه داره.
تمام لحظه لحظهاش برام سخت بود با اینکه همشو از اول میدونستم.
نمیدونم چرا امروز یهو انقدر بهم برخورد.
یه جوری دپ زدم یا شاید نا امید شدم و شک کردم که نکنه ماجرای تقدیر یه جورایی جدی باشه و من حق انتخاب ندارم؟
نمیدونم
به هر حال فردا یا پس فردا حالم بهتره!
خیلی هم جدی نیست
یه جوری لوس بازی و بیمزه بازیه!
خوب بعد دو ماه زنگ زدم به سفارت و گفتن که رد شدی...
منم یه نگاهی بهشکردم و گفتم بالاخره کار خودتو کردی؟
میدونست که باید چی کارم کنه و کرد.
مامانم تمام روز و جلوم نشست و نگام میکرد که ببینه کی بالاخره گریه میکنم.
منم زدم بیرون و کافه و خونهی دوستان و خودمو یه کاپوچینوی L مهمون کردم توی بارون و یه بسته سیگار و قدم زنان رفتم...
باشه.دارم برات. گریه نمیکنم . نگاهتم نمیکنم.
فکرکنم خیلی بد نیست شاید یه چیز خوب تو راه باشه...
خوب این وبلاگ اگر در روز ولنتاین آپدیت نشد و غر نزد برای این بود که سورپریز شد و ۲~۳ روز تمام یا در حال خوشحالی کردن بود یا به خوشحال بودنش فکر میکرد. در حال حاضر هم صاحاب وبلاگ انقدر شاد و خوشحال هست که دلش نمیخواهد حتا وقتش را به نوشتن بگذراند و ترجیح میدهد که بنشیند و دیوار را نگاه کند و لبخند بزند و ثانیه ثانیه این ۳ روز گذشته را مرور کند.
فقط برای حافظه درب و داغون خودش از عطر خفن و خدایی که کادو گرفته و خیلی راضی است مینویسد که دلش میخواهد هی پیست پیست به خودش بزند ولی خیلی هم دلش نمیآید :)
و از یک شکلات خیلی خیلی گنده که بیشتر دوست دارد توی چشمش بچکاند و تزریق کند به جای خوردنش از بس خوردنی است :)
پ.ن : حتا نمیدونم چرا متن سوم شخص شد
پ.ن ۲: خیلی خیلی خوش گذشته
پ.ن۳ : دوستت دارم تو واقعا کار خفنی کردی!
و راستش این است که وقتی گریه میکنی یعنی انقدر حرفت بزرگ است که هنوز برایشان کلمهای نیست. چه خوب باشد و چه بد...