وسوسه

شخصی

وسوسه

شخصی

۱:۱۴

وقت نشد که برات تعریف کنم...

دیشب خواب دیدم که آمریکا حمله کرده و همه مردم توی خانه ها منتظر مرگ نشسته اند.

نمیدونم چرا من توی خیابون بودم و تمام آسمان سیاه شده بود از هواپیماهایی که بمب هاشون و روی سر ملت می‌ریختند... من اومدم توی یک کوچه که توی خواب فکر میکردم به تو نزدیکه! ته کوچه یک پارک بود که من باز هم فکر میکردم تو توی اون پارک هستی... دیدمت و اومدم به سمتت . هر چی دستت و میکشیدم که با من بیای نمیومدی... تو توی پارک نشستی و سیگار میکشیدی ... من هم تمام زورم و میزدم که بیای... آخرش بلند شدی و اومدی ... ولی نه اون جایی که پناهگاه بود ... من و به سمتی که میخواستی میبردی و صداهای بد دور و دورتر میشد...  بعد من از خواب پریدم.

...

 

اشکالی ندارد اگر نشد برایت تعریف کنم. خوابم را با رویاهایم گاهی برمیدارم و میبرم میاندازم توی کیسه... یواشکی بعدا درشان را باز میکنم و از زیر در اتاقت ولشان میکنم بیایند تو...  وقتی خوابی از سر و کولت بالا میروند. عین الان که نمیتوانی جلوی فکر کردن من به خودت را بگیری... فکرهایم به همه جا آویزانند.

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد