وسوسه

شخصی

وسوسه

شخصی

نیست می‌شوم بی تو

هر کس بزرگ‌ترین اشتبا‌هش را بپذیرد

صبر می‌کند تا خورشیدش طلوع کند.


این جمله امیدوار کننده را جایی خواندم و دلم نیامد که امیدوار نباشم

ته ته تاریکی‌ها، گیاهی آرام می‌خزد به سمت نور

راستش

جدی گفتم که خوشبختم.

تا تو هستی من خوشبخت‌ترین‌ام

کل مشکل من این بود که فراموش کردم که طبیعت به من نگاه می‌کند

هوایم را دارد و زیر سبیلی دمم را می‌بیند

عادل است.

گفته بود که هر کس که عاشق‌تر است درد بیشتری می‌کشد

من نگاهش نکردم و جوابش را ندادم . توجه نکردم و گفتم کون لق‌اش. کور بودم.طلسم شدم.

طبیعی بود که کونش را به من کند و بخوابد.

حواسم نبود که همه او بود.

حالم را گرفت...

حالا هر شب تا صبح می‌نشینم پشت پنجره و منت ماه و ابر و ستاره‌هایش را می‌کشم

گریه می‌کنم و دست و پایش را می‌بوسم

قربان صدقه‌اش می‌روم و می‌گویم که فهمیدم...

با تمام وجود می‌خواهم که برگردد و رویش را به من کند و از نیت من خبردار

دردش درمان‌ام است .


شاید دلش به رحم بیاد و یک پوزخندی هم حواله ما کنه.




کوچکتر که بودم، دل بزرگتری داشتم. امروز که بزرگترم، چقدر دلتنگم.

تو گفتی اگه بنویسم همه چیز بهتر می‌شه... چرا نمیشه؟


می‌گم: تو میترسی

می‌ترسی از اینکه موفق نشیم؟


.

اگه فکر می‌کنی که همه چیز و راجع به من می‌دونی و تصمیمت اینه، فقط می‌دونم که اشتباه می‌کنی.

چون اگه دقیق همه چیز و راجع به من بدونی

اینجوری تصمیم نمی‌گیری.

من حق ندارم بهت بگم که با من خوب باشی.


today

I'm sad

and

i don't know why?w



همینجوری امشب

دست‌هایم سرما زده

نوشتنی زیاد است و دغدغه بسیار

لباس‌خوابم را نشسته

مبادا بویت پاک شود

پوست می‌اندازد از این افکار پلید

از پیله گناه بیرون آمده

پروانه خوش خط و خال.

بال می‌زند خیال تا آنورها که هستی

زندانی آگاهی شده و رهاترین

سفره کلماتش را پهن‌کرده وسط چمن

پابرهنه

می‌دود لای شقایق‌ها

دشت را با اشک نمناک.

تلخی زهر دارد بی‌تو

امید وصل    شیرین


افتاده

تا دور و برش را نگاه کند و بلند شود

هق

هو


جدیا !

انگار از اول اول من عاشق تو بودم...

از اول اول.

گل سرخ

می‌نویسم...

می‌نویسم...

می‌نویسم که دچارم

که عاشقم


و اگر بخواهی

تا ابد

فقط می‌نویسم...