وسوسه

شخصی

وسوسه

شخصی

هزار و پنج

ساعت سی دقیقه بامداد آن روز من منتظر بودم که تو روزی از همان روز‌ها بیایی
بیایی و برای همیشه بمانی...
بمانی و تا ابد گرما را هدیه کنی...
مدت‌ها منتظر بودم تا در آغوش گرمت لانه امنی پیدا کنم که به زیباترین زمزمه ها موسیقی عشق را درآن زمزمه می‌کردی
تو آمدی و من به تمامی از آن تو شدم...
هدیه کردی آرامشی که قولش را داده بودیم... نوری که منتظرش بودیم
ترانه‌  زیبایی که زمزمه‌اش می‌کردیم
و ترانه‌ی خوشبختی هر روز و هر لحظه بر زبانم جاری بود
همه جا خنده بر لب از رازی که در دل است و از نوری در قلب از عشقی که تند تند می‌تپد و از لرزشی که بر اندام می‌افتد وقتی دستم را
می‌گیری
درخت خشکی بودم که بارورم کردی... شاخه‌ای که از محبت های بی دریغت جان گرفت
لذت پرواز را با بالهای تو چشیدم
بالهایی که بخشیدی را دریغ نکن
آشیانه‌ی ویران و کورسوی امید و خستگی‌ها همه از بی تجربگی‌هاست.همه از نادانی‌هاست. همه از ندانستن قدر هاست
همه جا شادی و زیبایی است تا تو هستی
همه جا نور است و سرور تا تو هستی
همه جا گرم است  و امن تا تو می‌مانی
 
بدون تو هیچ جا ، هیچ چیز نیست
 
آشیانه ی عشق و صلح و نور و زیبایی ها همین جاست... آزامش ابدی و ایثار و همدلی همین جاست
در آشیانه ای که تو برایمان ساخته‌ای
قول دادم که بنوازم تمام نازیبیایی ها را
قول دادم که بمانم تا تو می‌مانی
قول دادم که بسازم تا همیشه و هر چه سخن بود از ابدیت بود و ابدیت 
میسازم آشیانه‌های ویران را
گرم ‌می‌کنم سرماهای زمستان را
پاک می‌کنم اشک‌ها را
در میکنم خستگی‌هایت را
کورسو‌ها را به خورشید های درخشان بدل می‌کنم
ابر‌ها را میرانم و خورشید‌های تابان را بر میآورم
همه چیز را از نو می‌سازم اگر تو بخواهی
 
اگر بدانی که بعد  از هزار وچها ر، هزار و پنج را میسازم
 
اگر نمانی... نمیتوانم 

عجیب ترین برخوردای آدم ‌ها و شاید واقعی ترین‌هاشون در لحظاتی از آدم ها بروز می‌کنه که بدترین شرایط رو دارن!

برای منم که هر چند وقت یه بار از خودم تست می‌گیرم و خودم و تو موقعیت بد قرار میدم که ببینم چه react ی از خودم نشون میدم همینه! ولی به خودم تبریک میگم! من واقعا سر بلند بیرون میام!

امیدوارم همینجوری شاگرد اول بمونم...

این دفعه میخوام قلبم و در بیارم و تیکه تیکه کنم... میدونم که بازم وقتی بازش کنم تو توش هستی!

خیلی هیجان انگیزه .... من به عشقی رسیدم که تمومی نداره! هــــــــــــــــــــــــورا!

todays post

با این اتفاقات جدید ،  آدم یاد می‌گیره که وقتی سورپریز شد چی کار کنه...

مثلا یکی می‌میره یهو! یا یه خبر گنده یهو می‌شنوی!

مرگ چیز عجیبیه که آدم و با خیلی اتفاقای دنیا ok میکنه! وقتی توی فیلم امروز یهو شخصیت داستان مخش ترکید توی دوربین ، من فهمیدم که خیلی‌ها هم سورپریز نشدم.انگار میدونستم اسکورسیزی میخواد همچین کاری بکنه... حدس زدن لحظه‌ی بعدی فیلم هم کار جدیدیه! حدس لحظه‌های بعدی زندگی هم می‌تونه باحال باشه... فقط باید بدونی وقتی یهو سورپریز شدی (عین مرگ یه آدم نزدیک) خودت و حفظ کنی... be cool

ولی کلا نمی‌دونم چرا انقدر من تحت تاثیر این جریان قرار گرفتم... ولی اگه یه روزی کارگردان شم ،  بازیگرای بهتری انتخاب می‌کنم.

 

و ما نگفتیم که او مرد... گفتیم که او از میان ما پرواز کرد...

------------------------------------

من می‌خوام یه چیزی بگم:   ... گاهی با این دست اتفاقات غم انگیز که می‌افته من فقط یه چیز و می‌فهمم : قدر لحظه‌ها رو دونستن!

من می‌فهمم که چرا برای یک دقیقه بیشتر با تو بودن تلاش می‌کنم. و من میخوام تو بدونی که من حرص تفریح کردن رو نمیزنم.   و اگه چیزی میگم برای یک دقیقه بیشتر صدای تو رو شنیدن  و رفع دلتنگی‌هاست... من طلبی ندارم که بخوام وقت تلف کنم یا تو رو اذیت کنم .  ولی نکنه که یه روزی افسوس لحظه‌هایی که داشتیم و  قدرشون رو ندونستیم بخوریم؟! ( البته خدا نکنه هیچ وقت)

i belive in together and forever....

now a days

من الان یک هفته و ۳ روزه که سر کار میرم! نه تنها مغزم از کار افتاده دیگه خلاقیت‌هام هم از کار افتاده... نمی‌دونم چرا هی به اجرا فکر می‌کنم... نمی‌تونم خودم و آزاد کنم و مغزم و ول کنم.. انگار توی همون ۴ چوب مانیتور گیر می‌کنه! بدیش اینه که خنگ هم شدم... خنگ و خنگ‌تر روز به روز...

ولی میدونم که به زودی دوباره بلدوزرم به کار می‌افته حالا هنوز جو گیرم یا نه رو دقیق نمی‌دونم!

اینم می‌دونم که یه وقتایی این‌ور و اونور و نگاه می‌کنم و میگم : پس کی میرو خونه و می‌شینم یه دل سیر می‌نویسم؟! و دلم خیلی تنگه واسه‌ی اینجا.

و دلم تنگه برای تو! از همه بیشتر.

 

picture

و تو آن بالای کو‌ه‌ها در تسخیر ناپذیر ترین جنگل‌ها و پشت کاج‌های بلند پنهانی...

من با بادبادک پر از آرزویم به دنبالت هستم و از همه‌ی بلندی ها بالا میروم تا با هم به نظاره اهتزاز آن در بالاترین نقطه‌ها بنشینیم... پس خودت را نشانم بده... دستم را بگیر و راز‌های جنگل را در گوشم نجوا کن ... شنیده‌ام کلبه‌ی گرمی هست که  می‌خوا‌هی نشانم بدهی؟ شاید بوته‌ی گل سرخی هست که بلندای قدش به چنار‌ها می‌رسد؟ شاید پشت تمام این تپه‌ها دریاچه‌ی آرامی‌است که پریان دریایی در آن حمام می‌کنند؟شاید دنیای دیگریست که آرامش آن بی مثال است؟ شاید هزار راز نهفته‌هست که منتظر دستان توست ؟ عین راز بادبادک و عین راز درون چشمانت؟

چشم‌هایم را می‌بندم و تصور می‌کنم که ....  

 

چه کنم که چیزی بگویی...

یعنی این‌طرف‌ها هم نمی‌یایی؟ دلتنگی‌ام از ندیدن نیست... فکر کنم از جای دیگر است.

دلم برای صدایت تنگ شده ... دلم برای لمس‌کردن‌هایت تنگ شده... دلم برای نگاه ممتدت در چهره‌ام تنگ شده... دلم برای نوازش‌هایت و لبخند‌هایت تنگ شده...

دلم برایت همیشه تنگ می‌شود... حتا الان ... همین الان که تلفن را قطع کردم...

می‌دانم توقع زیادی است...

توقع زیادی است...

ببخشید که همه‌اش را می‌خواهم. من خیلی خودخواهم... تو را به تمامی از آن خود میدانم!

می‌دانم ، توقع زیادی است...

 

و اینجا جاییه که هر چند وقت یه بار میام و یه کنجش می‌شینم!

جای خلوت ساکت، آروم ، کم‌رفت و آمد... ولی تنهایی نداره، چون تو هم سر میزنی...

میشه گفت یه اتاق امن برای من  با حضور تو.

قشنگه... برام جا داره ... هر چقدر که بخوام حرف بزنم  ، همشو میشنوه...

همشو نگه میداره و هر وقت بخوام بهم نشون‌میده!

رو تمام دیواراش می‌نویسم و اون همیشه دیوار سفید داره.

فکر کنم از اون آدمهاییه که صبرش هیچ وقت تموم نمیشه.

توش از خودم می‌نویسم... از تو می‌نویسم... برای تو می‌نویسم...

گاهی شاکی ام و فحش میدم...

گاهی خوشحالم و شعار میدم.

گاهی  فقط خط خطی می‌کنم.

گاهی هم هیچی نمی‌نویسم!

میام این‌گوشه می‌شینم... نگاش میکنم... بعد در را می‌بندم و میرم...

تمام وسوسه‌های نوشتن منو میدونه...

و هزار تا چیز دیگه که تو دلش برات مخفی کرده ... پر از چیزای قشنگ.

 

 

مرور

دی امسال  میلیون‌ها بار با دی پارسال توفیر دارد.

 وقتی  برف‌ها را توی لباسم می ریختی و وقتی که صورتم از سرما بی‌حس میشد... میدانی، قدرش را می‌دانستم. وقتی سرماهایم را با گرماهایت مینوازی و وقتی صدایم می‌کنی... وقتی میایی... وقتی انگشتانم از خوشحالی در دستهایت می‌رقصند... وقتی تنم در آغوشت گرم می‌شود... وقتی در گوشت زمزمه می‌کنم... من به خوبی می‌دانم.. من قدر لحظه‌هایم را میدانم! من خوشبخت ترینم.

یادم آمد چقدر دلتنگت بودم....

خوشحالم که هستی... همیشه باش :*

 

The more love you give, the more love grows.

هر روز یک لحظه زیباست.. و تمام روزهای رفته خاطرات زیبا!