وسوسه

شخصی

وسوسه

شخصی

(۸)

زنگ زد... من رفتم...
شب به خیر

یارو چه جدی جواب داده!!!!

(۷)

یکی بود یکی نبود...
یه روز یه مردی بود که همش جک تعریف میکرد
...
یه روز یه اتفاقی افتاد که دیگه تعریف نکرد و ...! از اون به بعد فقط سیگار کشید...

(اینو یه آقایی گفت که بهترین قصه ها رو بلد بود و الان داره قصه ی منو تعریف میکنه...)

پ.ن : منم دارم قصه ی اونو اینجا مینویسم!

(۶)


از فردا میرم دانشگاه  ، بعد از یه تابستون بالاخره ترم آخرم و شروع میکنم.
هر چی بود برداشتم. ۱۵ واحد ناقابل!
............................................................................................

بعد هم که تموم شد...میخوام برم کلاس خیاطی و آشپزی و گلدوزی و گل چینی...
بعد اگه وقت شد کلاس تایپ و تند خوانی...
بعد اگه وقت شد میرم کلاس سفره آرایی...

بعد هم میرم کلاس شوهر داری... آماده میشم تا یکی بیاد در خونمون و بزنه...
مــــــــــــــــم  دیگه هیچی از یه زن زندگی کم ندارم نه؟؟؟

(۵)

بالاخره کنار اومدی ها؟! نه؟

(۴)

من او را به جای همه بر میگزینم،
و او میداند که من راست میگویم.

(۳)

زیبایی چیزی است که تو را به بخشیدن ، نه گرفتن ، ترغیب میکند. چیزی که احساسش میکنی ، آنگاه که دستانی از اعماق جانت دراز میشوند تا آن را بگیرند و به درون وجودت ببرند.چیزی است که جسم آن را نقمت میداند و روح آن را نعمت، پیوندی است بین شادی و غم.
زیبایی، تمامی آن چیزهای پنهان است که درکشان میکنی. آن ناشناخته ها که میشناسیشان و آن خاموشانی که به آنها گوش میسپاری. زیبایی نیرویی است که از مقدس ترین مقدسات وجودت آغاز میشود و در جایی فراسوی رویاهایت پایان میپذیرد.


                                 جبران خلیل جبران

(۲)

نگاه کنید که هیچ کس دست خالی از پیش شما نرود.
روح الهی زمین با خاطری آسوده بر بستر باد نمی‌خوابد،مگر آنکه حاجات کمترین فرد در میان ما بر‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آورده شود. 

(۱)


موقعی که ۸~۹ سالم بود ، فکر میکردم که یه چیزایی وجود دارند.
چیزایی که الان بهشون میگم تخیلات...
الان که ۲۲ سالمه میدونم که وجود ندارند... ولی همیشه به این فکر میکنم که اگه وجود داشتند ، یا یهو یکی از اونا واقعی باشه باید چی کارشون کنم؟؟؟

مرام ما اینه که در مواقع حساس هم گلو درد هم عطسه هم سرفه هم کمر درد هم سر درد هم .... بگیریم. اون هم وسط مراسم جدی...


خیلی مریضم. دیگه باید بخوابم... قرص و شربت تا دسته خوردم.
دوست داشتم بهت زنگ بزنم.
از همینجا میگم شب به خیر... اینجا بیشتر لحظه ها به جا میمونه...