-
(۸)
شنبه 2 مهرماه سال 1384 04:14
زنگ زد... من رفتم... شب به خیر
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 مهرماه سال 1384 03:53
یارو چه جدی جواب داده!!!!
-
(۷)
شنبه 2 مهرماه سال 1384 03:26
یکی بود یکی نبود... یه روز یه مردی بود که همش جک تعریف میکرد ... یه روز یه اتفاقی افتاد که دیگه تعریف نکرد و ...! از اون به بعد فقط سیگار کشید... (اینو یه آقایی گفت که بهترین قصه ها رو بلد بود و الان داره قصه ی منو تعریف میکنه...) پ.ن : منم دارم قصه ی اونو اینجا مینویسم!
-
(۶)
شنبه 2 مهرماه سال 1384 02:56
از فردا میرم دانشگاه ، بعد از یه تابستون بالاخره ترم آخرم و شروع میکنم. هر چی بود برداشتم. ۱۵ واحد ناقابل! ............................................................................................ بعد هم که تموم شد...میخوام برم کلاس خیاطی و آشپزی و گلدوزی و گل چینی... بعد اگه وقت شد کلاس تایپ و تند خوانی... بعد اگه...
-
(۵)
شنبه 2 مهرماه سال 1384 02:49
بالاخره کنار اومدی ها؟! نه؟
-
(۴)
سهشنبه 22 شهریورماه سال 1384 01:37
من او را به جای همه بر میگزینم، و او میداند که من راست میگویم.
-
(۳)
سهشنبه 22 شهریورماه سال 1384 01:26
زیبایی چیزی است که تو را به بخشیدن ، نه گرفتن ، ترغیب میکند. چیزی که احساسش میکنی ، آنگاه که دستانی از اعماق جانت دراز میشوند تا آن را بگیرند و به درون وجودت ببرند.چیزی است که جسم آن را نقمت میداند و روح آن را نعمت، پیوندی است بین شادی و غم. زیبایی، تمامی آن چیزهای پنهان است که درکشان میکنی. آن ناشناخته ها که...
-
(۲)
سهشنبه 22 شهریورماه سال 1384 01:17
نگاه کنید که هیچ کس دست خالی از پیش شما نرود. روح الهی زمین با خاطری آسوده بر بستر باد نمیخوابد،مگر آنکه حاجات کمترین فرد در میان ما برآورده شود.
-
(۱)
سهشنبه 22 شهریورماه سال 1384 01:05
موقعی که ۸~۹ سالم بود ، فکر میکردم که یه چیزایی وجود دارند. چیزایی که الان بهشون میگم تخیلات... الان که ۲۲ سالمه میدونم که وجود ندارند... ولی همیشه به این فکر میکنم که اگه وجود داشتند ، یا یهو یکی از اونا واقعی باشه باید چی کارشون کنم؟؟؟
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 18 شهریورماه سال 1384 01:00
مرام ما اینه که در مواقع حساس هم گلو درد هم عطسه هم سرفه هم کمر درد هم سر درد هم .... بگیریم. اون هم وسط مراسم جدی... خیلی مریضم. دیگه باید بخوابم... قرص و شربت تا دسته خوردم. دوست داشتم بهت زنگ بزنم. از همینجا میگم شب به خیر... اینجا بیشتر لحظه ها به جا میمونه...
-
(:)
جمعه 18 شهریورماه سال 1384 00:49
دیدی یکی ؛به در میگه که دیوار بشنوه؛ ؟؟؟ شده حس کنی که تمام ایراد هایی که از در گرفته میشه یه جوری شبیه دیواره؟؟؟ بعد میبینی که ای بابا اصلا منظور کلا فقط دیواره... بعد میفهمی که مستقیم منظور تویی ، حتا دیوار هم نیست. حالا خجالت بکش. برو خودت و اصلاح کن.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 18 شهریورماه سال 1384 00:26
حالا بین خودمون بمونه.... انقدر بازی می کنم تا جفت شیش بیارم. زیاد فکر کردم. دارم ایندفعه حس آدم بیخیال ها رو میگیرم.... هــــــــــــــــــــــیش! بزار برم تو حس.
-
funny story
جمعه 18 شهریورماه سال 1384 00:18
بلد بود همیشه عکس بگیره ها!!! نمیدونم دست تقدیر بود یا تقدیر عکاس که تا به ما رسید هم دوربین خراب شد هم عکس تار افتاد!!!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 13 شهریورماه سال 1384 02:18
باطری دوربین هم دقیق موقعی باید تموم شه که میخوای از ابدی ترین ماچ دنیا عکس بگیری... گفت از زیر نردبان رد نشین بد شانسی میاره! تولدت مبارک همهی هستی من!
-
برای تو
یکشنبه 13 شهریورماه سال 1384 02:08
عشق ما دهکده ای است که هرگز به خواب نمیرود. نه به شبان و نه به روز و جنبش و شور حیات یک دم در آن فرو نمینشیند. هنگام آن است که دندانهای تو را در بوسه ای طولانی چون شیری گرم بنوشم. تا دست تو را به دست آرم از کدامین کوه میبایدم گذشت تا بگذرم. از کدامین صحرا از کدامین دریا میبایدم گذشت تا بگذرم. روزی که به چنین زیبایی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 10 شهریورماه سال 1384 02:54
-
so late
پنجشنبه 10 شهریورماه سال 1384 02:50
دلم برای تکرار یک لحظههایی تنگ شده. دلم نه برای آدم ها ، برای حس هایی که آدم ها میدادن تنگ شده. دلم برای خودم تنگ شده. نه اینی که الان شدم ، اونی که بودم. دلم برای مرور خاطره ها تنگ شده. دلم برای ایجاد خاطره ها تنگ شده. من نمیگم از اینا چی خوبه یا چی بده. فقط میگم که دلم برای یه چیزایی تنگ شده. امروز توی بغل مامانم...
-
ordinary
پنجشنبه 10 شهریورماه سال 1384 02:36
یه عالمه چیز برای گفتن هست که نمیشه گفت. من نمیدونم چرا یه جوری شدم. انگار دور و برم و دیوها فرا گرفتن. اون حسی که روح آدم های اطراف در حین معاشرت باهاشون بهم میده یه چیز غیر قابل توصیفه! بعد هر باری هم که بهشون شانس اثبات میدی ( که رویای خوب بودنت به حقیقت بپیونده ) همیشه گند میزنن. جدال ابدی ذهنیتی که همیشه فکر...
-
holy shit
سهشنبه 8 شهریورماه سال 1384 00:31
هیچکس حاضر نیست در هیچ حالتی دارایی هاشو با کسی تقسیم کنه! هیچ وقت دوست داشتن ها اونقدر کامل نیست که آدم ها از پولشون بگذرن!( اینو اون کسی گفت که خودش این کار و کرده بود!) توی این دوره زمونه که اگه دو بار راجع به به موضوع صحبت کنی در کل آدم کسل کننده ای میشی، چیزهایی که میخواد دائمی بشه جایی نخواهند داشت! برای همینه...
-
کار جدید
دوشنبه 7 شهریورماه سال 1384 23:59
یه کار جالب یاد گرفتم... هر وقت که عصبانی میشی، حتما باید بروز بدی...چون آدم ها فکر میکنن که نمیفهمی که چقدر همه چیز بزرگه یا مهمه یا حیاتیه یا... یکی میگفت اصولا خاصیت type شما ها اینه که گاهی انقدر با یه مسئله در گیرین که خفه میشین، ولی تاثیرش رو آدم های دیگه اینه که فکر میکنن زیادی خونسردین! در راستای آدم فهمیده ای...
-
یه مرد قد بلند!
چهارشنبه 2 شهریورماه سال 1384 03:01
روی انگشتام بلند میشم، دستامو میارم بالا و تمام بدنم و میکشم، گردنم هم تا جایی که جا داره میکشم، وزنم و میندازم جلو.... بازم به لباش نمیرسم.
-
۲:۵۳
چهارشنبه 2 شهریورماه سال 1384 02:52
از ته دل میگم ، دلم برات خیلی تنگ میشه ، همیشه کمت میارم... حتا بعضی وقتا که کنارم نشستی...
-
):
چهارشنبه 2 شهریورماه سال 1384 02:45
اگه اون روزی داد زدم سرت و بی ادبی کردم، اگه گریه کردم و قطع کردم، اگه ساکت شدم و باهات حرف نزدم ، اگه روم و کردم اونور و تریپ کردم ، اگه یواشکی دستم و از تو دستات بیرون کشیدم،اگه نگاه تند توی صورتت کردم ،اگه بهت تیکه انداختم،خیلی معذرت میخوام.همش به خاطر این بوده که اون موقع از دستت عصبانی بودم ، نه به خاطر اینکه...
-
...
چهارشنبه 2 شهریورماه سال 1384 01:32
یکی از اساتید بزرگ علم روابط گفت: اگر commited نیستی هیچ وقت در یک رابطه commited نباش. -------------------------------------------------------------------------- من میگم : تو رابطه ی دو نفره یه سری مسائل فقط با کمک دو نفر حل میشه و بس!
-
:
چهارشنبه 2 شهریورماه سال 1384 01:01
همیشه تو دنیا چپی ها انقلاب کردن و راستی ها حکومت... ما که دست چپ و راستمون هم تشخیص نمیدیم.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 2 شهریورماه سال 1384 00:57
میگن: ساختارهای محکم و استوار زود دود میشن و به هوا میرن!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 19 مردادماه سال 1384 03:32
شب به خیر ...
-
۳:۳۰
چهارشنبه 19 مردادماه سال 1384 03:30
هر چی توی تخت با خودم کلنجار رفتم نشد. هجوم حرف های ناگفته تا الان بیدار نگه داشته من رو.تمام سعی ام رو دارم میکنم که گاهی برای احساسام "i" باشم. نمیدونم، انگار یکی گفته باید حتما share کنی... نمی فهمم. یه سوال... احساسای من راجع به تو ، به من مربوطه؟ یا به تو هم باید گفته بشه؟؟؟ این حق منه که نگه دارمشون برای خودم؟...
-
Only you
دوشنبه 17 مردادماه سال 1384 03:40
دیدی هر وقت دروغ میگیم یه جا دیگه رو نگاه میکنیم...؟؟؟ ----------------------------------------------- توی زور آزمایی چاقو و دست... همیشه چاقو برنده نیست. ------------------------------------------------ - ببینمت چرا چشمات دروغ میگه؟؟؟ ( سرم و میندازم پایین) - نه، دروغ نمیگه!...
-
Knock, knock, knockin' on heaven's door
دوشنبه 17 مردادماه سال 1384 03:26
گاهی اوقات یه کارهایی انجام میدی که مال تو نیست... عین چند لحظه قبل خودم. انگار خودت نیستی... بعد که میبینی چی گفتی ، پشیمون میشی...اما دیگه دیره... --------------------------------------------------------------------- چیزی که این وسط آزار دهنده است اینه که آیا چیزی تغییر کرده؟؟؟ یا من عادت کردم؟ بادمجان خوشمزه شده؟؟؟...