-
سردمه!!! سوپ گرمم کجایی؟
شنبه 17 مردادماه سال 1383 03:35
خوب...حالا عین بچه آدم بی خیال شو. فکر نکن! اگه میخوای خوشبخت باشی و خوشحال باید یه s کامل باشی.. حتا f هم نباید باشی... حالا آروم چشماتو ببند و تمرین کن. حالا میبینی اولین نتیجه ای که اون احمق به ذهنش میرسه...آخرین نتیجه ای هست که تو قبلا به ذهنت میرسیده. اون احمق نمیدونست پولاشو چیکار کنه ...گذاشت بانک، الگانس...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 مردادماه سال 1383 04:41
یکی اومد پسری و که باید با من بود دزدید... بعد هر چی احساس داشتم دزدید.. بعد همه ی دوستامو دزدید... بعد سلامتیه روحی و جسمیمو دزدید... من رفتم به مجازات دزدی هاش قطعه قطعه اش کنم... نشد... لا مصب.... این دفعه امیدم و دزدید. .... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ هی... چند...
-
آه
چهارشنبه 7 مردادماه سال 1383 04:27
ببینم حالا میای با هم سیگار سرخپوستی بکشیم؟؟ ------------------------------------------------------- «واسهی من ... همهی مردم ... دو دستهن ... آدمایی که کف کردهن، آدمایی که کف نکردهن... من جزو دستهی اولم» stolen from namayeshnameye yeki...
-
تو! تو! همه جا تو!
چهارشنبه 7 مردادماه سال 1383 04:21
آخ از این سطوح ذهنآلود تن، این اعماق تنآلود ذهن. من چرا این روزا هر چی مینویسم یه جوریه؟؟؟مجبورم دزدی کنم...
-
orkut
چهارشنبه 7 مردادماه سال 1383 03:48
... بچه جان میری تو Orkut عیب نداره برو ... ولی اگه ببینم با اینایی که در صد قلبشون بالاس رفت و آمد میکنی میدمت فیلترینگ بخوردت ها ... (stolen) comone! i can c u....
-
؟
چهارشنبه 7 مردادماه سال 1383 03:32
گفت: این است پیمان میان من و تو.هر یک از دو مدت را که سپری سازم، بر من ستمی نخواهد رفت.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 مردادماه سال 1383 03:54
.... از سعید عسگر پرسیدن، چرا فلانی و ترور کردی؟ گفت: میخواستم ادب بشه... گفتن : چرا با گلوله تو مخش میخواستی ادب کنیش؟ گفت : دوست داشتم. بردنش دادگاه...یه جماعتی گفتن ما موافقیم باهاش...اگه فلانی ادب نشه ما بعدا ادبش میکنیم.یا باید شکایت نکنه... فلانی ادب شد... سعید هم برگشت خونشون!...
-
عاشقانه!!!
جمعه 2 مردادماه سال 1383 04:47
من اون تاپ سفیده رو هنوز نشستم... میترسم بوی عطر تنت ازش پاک شه!!!! من دوستت دارم.... نمیدونم چه جوری میشه این وقت شب داد زد: من خوشبختم....من کنار تو خوشبختم!!!
-
راه ده ای یار مرا...
جمعه 2 مردادماه سال 1383 04:40
یار مرا ، غار مرا ، عشق جگر خوار مرا یار تویی ، غار تویی ، خواجه نگهدار مرا نوح تویی ، روح تویی، فاتح و مفتوح تویی سینه ی مشروح تویی بر در اسرار مرا نور تویی ، سور تویی ، دولت منصور تویی مرغ که طور تویی، خسته به منقار مرا قطره تویی ، بحر تویی ، لطف تویی ، قهر تویی قند تویی ، زهر تویی ، بیش میازار مرا حجره ی خورشید...
-
سوال
جمعه 26 تیرماه سال 1383 03:45
شاید همیشه نتونم مال تو باشم....شاید همین الان هم نباشم... ولی یه نگاه که بندازی... حتا یه سانت عمیق تر... می فهمی.شاید هم فهمیده باشی... من تو رو از دست میدم...تو چی رو از دست میدی؟
-
شب خوش
جمعه 26 تیرماه سال 1383 03:32
داشتم میگفتم: امروز که داشتم به بچه های اتیوپی غذا میدادم....خـــــــــــــــــــــ.....یکیشون پرید......رررررر ...... اشتباهی یه جای غذا.....پـــــــــــــــــــــــــــــــــ.....دستمو گاز زد.......فــــــــــــــــــــــــــــــــ.......دستم خون اومد. درد هم میکنه. هی ...ولی خودمونیم...صدای خر و پفت خیلی بلنده!!!!...
-
ساعت یک و نیم شب تابستان.
جمعه 26 تیرماه سال 1383 01:53
گلوم درد میکنه .... حوصله ام سر رفته ... تمام کتابای اتاقم دارن منو چپ چپ نگاه میکنن ... روم نمیشه بهشون بگم چی کار کردم ... تمام لباسام برام بزرگ شدن ... تمام یادگاری های اتاقم دیگه جذابیت قدیم و برام ندارن ... دیگه اتاقم هم عین سابق امن نیست ... یه لیوان شیر آوردم گذاشتم بغل دستم ... نمیدونم چمه ! ؟ ... احساس میکنم...
-
خصوصی...
چهارشنبه 24 تیرماه سال 1383 06:17
این متن کاملا شخصیه.... از کلیه افرادی که قلبشون با باطری کار میکنه و زیر ۱۸ سال هستن، درخواست میشود فوری این صفحه رو ببندن! گفتی آسمون به زیبایی من حسادت میکنه و هر چی کس خل بازی میتونه از خودش در میاره... امشب من فهمیدم...تمام ابر ها وقتی منو بغل میکنی...حسودی میکنن. برای همینه که تا من و تو رو میبینن میپرن تو بغل...
-
به قول یکی:
چهارشنبه 24 تیرماه سال 1383 04:48
روح من از شرابی کهنه لبریز است. ای دل های تشنه بیایید ، بنوشید و تشنگی تان را سیراب سازید.
-
۲۴ ساعت به اتمام ۱۹
دوشنبه 22 تیرماه سال 1383 16:39
داریم اسباب کشی میکنیم... شایدم اسباب های بیخود و بکشیم...با همون خوباش اینجا زندگی کنیم.... نمیدونم.. هی ..مو فرفری....بیا... نه! نمیخوام بگم که چرا منو کم دیدی یا چرا اون شب باهام حرف نزدی... یا نمیخوام بگم که خیلی خوشبختم و تو دنیا هیچکی به خوشبختی من نیست... میخوام بگم...دوست داری برات یه شعر بخونم؟در آخرین روز...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 22 تیرماه سال 1383 16:12
لحظه ی دیدار نزدیک است باز من دیوانه ام ، مستم باز میلرزد دلم ، دستم باز گویی در جهان دیگری هستم.... آی نخراشی به غفلت گونه ام را چنگ وای نپریشی صفای زلفکم را دست... آبرویم را نریزی دل لحظه ی دیدار نزدیک است...
-
هه هه دوباره!
یکشنبه 31 خردادماه سال 1383 11:27
هی.....من خوب شدم...دیشب دوباره در یک حماقتی چت زدم... ولی جدی من خوبم! میخواستم بگم...از اون موقع که بدتر بودم تا الان خیلی بهترم...ولی در یک کلیتی...هنوز کامل خوب نیستم! دارم سعی خودم و میکنم! گاماس گاماس...
-
jump in my game!
یکشنبه 31 خردادماه سال 1383 05:50
هی... گفتم قبل از خواب پنج دقیقه ببینم دنیا چه خبره...حالم از دنیا به هم خورد... یکی گفت : منو بازیچه ی خودت کردی...بذار برم... منم گفتم : برو . باورم نمیشه به این راحتی آدم ها رو پرت میکنم بیرون... انقدر حالم از دنیا بده که ترجیحا خودم هم میندازم بیرون.خودمو دارم به زور از روابط پرت میکنم بیرون...یا به زور تو روابط...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 28 خردادماه سال 1383 03:47
میخوام بخوابم....قبلش میخوام بهت زنگ بزنم... قبلش بگم... من شیوه ی حرف زدنت در حالی که منو میبوسی رو دوست دارم... و شیوه ی نگاه کردنت تو تاریکی... و.... همه چی تو...
-
میشه خوند....
پنجشنبه 28 خردادماه سال 1383 03:42
خوب .... چی بگم ؟ حرفی ندارم.... نمیدونم چرا دلم گرفته! فردا پنجشنبه اس! غم انگیز...و دلهره آور... نمیدونم چی گفتم .... میدونی...یکی از دوستا میگفت...زن که بگیری خیالت راحته...بعدش مسیرت هموار تره و زود تر به بقیه ی کارات میرسی... من میگم... اگه مشکلات احساسی نباشه و آدم هی دنبال این و اون نگرده...خیلی موفق تره......
-
....
سهشنبه 26 خردادماه سال 1383 04:52
ببین دقیق نمیشه حساب کرد که یه آدم توی یه ثانیه چند تا ماچ میتونه بده... من میتونم یه ماچ بدم که حس تمام ماچ های جهان توش باشه! ولی وقتی که معتقدی مقدار ماچ تو جهان ثابته ...مــــــــــــــــــــــــم نمیدونم...انتخاب با خودته! ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ میخوام اعتراف...
-
کله سنگ...
سهشنبه 26 خردادماه سال 1383 04:21
بابا جان قبول کردم...معذرت میخوام... م.ف آدم نمیشه... وقتی کله ام حسابی داغون شد و خورد به سنگ و خون و خونریزی راه افتاد... اگه هنوز کلم داغ نبود... اگه تو هم همونجوری که همیشه هستی بودی.. میام تا زخم های سرم و با زخم های دل شیکستم همه رو با هم درمان کنی... اگه بکنی...و عین آدم هایی که وعده دادن و دوا گلی و با شیشه اش...
-
هوا۲۴ کیلو اضافه شده!
سهشنبه 26 خردادماه سال 1383 04:11
ببین... میخواستم بگم... اگه ۲۴ ساعت فکر کنی که راس ساعت ۲۴ یکی قراره زنگ بزنه و ۲۴ بار ماچت کنه...و قبلش ۲۴ تا حباب صورتی پر از خیال و خاطره بالای کلت سبز شه...باید بگم ، باید ۲۴ ساعت دیگه به همین منوال صبر کنی...و دکمه ی درک متقابلت و روشن کنی...و خستگی آدم ها رو درک کنی....شاید در ۲۴ ساعت بعدی...بتونی ۵ ~ ۱۵ دقیقه...
-
خاکستری
یکشنبه 24 خردادماه سال 1383 04:34
هی... من هی میگم...بابا plz don't touch me, i might loose control ... هیچکی انگار نمیفهمه... بعد از بستنی منم میخوره... بعد از لبای خیس شم تعریف میکنه... .... خوب منم بال در میارم.. تو تاریکی...میچسبونمت به دیوار...ماچت میکنم.. من که اعصاب ندارم تو همینجوری صاف صاف راه بری.. .... منتظر اولین فزصتم تا بهت نشون بدم چند...
-
این روز ها
یکشنبه 24 خردادماه سال 1383 03:25
ضعف تمام بدنم و گرفته بود... دویدم تو دستشویی .....عق زدم... برگشتم تو اتاق.... لباسام و در آوردم... انداختم رو تخت... سیگار و روشن کردم... ...چند تا پک...از پنجره انداختمش بیرون. دوباره دویدم به سمت توالت... .... دوش و باز کردم...آب داغ تمام تنم و سوزوند... ........... اومدم بیرون... بازم هیچی فرق نکرده بود... همون...
-
i've become so numb
جمعه 15 خردادماه سال 1383 03:26
دیدی یه موقعی داری میمیری،بعد زورکی باید لبخند بزنی؟ بگذریم.. یه مدت دارم سعی میکنم نگاه ام و به آدم ها عوض کنم... بعد برای این گاهی از زاویه ی اونا نگاه میکنم... از اینم بگذریم... دیدی وقتی یه چیزی نمیشه...هیچ جوره راه نداره... شده تا حالا زندگیتو برای مقابله با این قوانین بذاری؟ بگذریم... حوصله ندارم...انقدر تلاش...
-
سو استفاده از ۸ دختر بچه به بهانه ی سینما(شرق)
سهشنبه 5 خردادماه سال 1383 01:47
مشکل ذهنی یه آدم ناراحت موقعی حاد میشه و لو میره ، که سر کلاس معارف راجع به اصلاحات دینی حرف میزنه... عین وقت هایی که خیانت و توجیه میکنه یا آدم های دور و برش و برای یه هدف قربانی میکنه... یا شروع میکنه فیلم نامه خوندن و فیلم دیدن و نقد نوشتن روی کل آثار کیشلوفسکی....اونم سکانس به سکانس. یا تحقیق در مورد موج چهارم...
-
خرداد
سهشنبه 5 خردادماه سال 1383 01:05
ببین حتا اگه انقدر اعتقاد داشته باشیم که طبیعت انتقام میگیره.... با یه سری حساب ساده،میتونی باهاش قرار داد ببندی... یه سری از قوانین حاکم اینه که همیشه برای داشتن یه چیزی،باید چیز دیگه ای و قربانی کنی... یا مـــــــــــــــــــــــــــــم مثلا شاید اگه یه عدالتی یا انصافی حاکم به کل جریان باشه،طبق یه قانونی که قانونی...
-
دورها آوایی است که مرا میخواند...
شنبه 2 خردادماه سال 1383 03:02
قتل این خسته به شمشیر تو تقدیر نبود ورنه هیـچ از دل بیرحم تو تقصیـــر نبود
-
ساعت ۲:۳۰
شنبه 2 خردادماه سال 1383 02:44
این حافظ که دروغ گو از کار در اومد... ما که هر چی نبت کردیم و باز کردیم....خوب بود. ولی در reality چیز دیگه ای شد... از خرافات میشه فرار کرد...ولی از تقدیر نه! ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خلاصه... عزیز دلم... فکر میکردم انقدر بهت انرژی میدم که اگه بغلت...