یک سال و نیم شد.
برای وصف انتهای خوشحالی کلمهای جز تو نبود.
شب و روزم تو دلیل همه ی خوشحالیهای شب و روزمی!
یک چیز هست که همیشه زیباست...
مانند چشمهایت
و دستهایت...
وآن وقتی است که خوابی...
وقتی من در نزدیکیهایت یا دورتر هایت میخوابم، به خوابت فکر میکنم.
و آرام میشوم و میخوابم.
------------------------------------------
من اعتقاد دارم...
من آدم مذهبی نیستم .
به اخلاق معتقدم....
-----------------------------------------
چند حالت وجود داره که من up date کنم.
۱- حالم به شدت بد باشه یا خوب باشه.
۲- خیلی خوش بگذره یا خیلی بد بگذره.
۳- خیلی احساساتی باشم .
۴- خیلی خشمگین باشم.
۵- بخوام یه چیزی رو یواشکی بهت بگم.
۶- بخوام اعتراف کنم.
۷- بخوام بگم که میخوام یه چیزی بگم.
این چند وقت هم خیلی سرم شلوغ بوده و نطق ام هم باز شده بوده برای همین حرف زدن یاد گرفتم.
یه چیز با مزه ی دیگه هم در زندگیم اتفاق افتاده. اینکه من از خودم مطمئن شدم. تکلیفم و با خودم روشن کرده ام و فکر کردم و هدف چیدم و برنامه ریزی کردم و برای برنامه های چند ساله ام دارم تلاش میکنم. در راستای این اطمینانه فهمیدم که از کیا خوشم میاد و نسبت به کیا احساسی ندارم. من فهمیدم که چیزایی که لزومی نداره یعنی که لزومی نداره. فهمیدم که یه چیزایی یعنی همه چیز! و یه چیزایی یعنی هیچ چیز ...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
قسمت ۱: اتاق
سکوت...
- اگه حرفی نداری برو!
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
قسمت ۲ : خیابان
سرما و تاریکی و تنهایی...
( با خودش) - آخه چرا ؟ چه اشتباهی. کاش بیاد دنبالم.
-هی! اگه رفتی دیگه نیا!
( با خودش) - میخوام بیام.
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
قسمت ۳: اتاق
کفشهایش را در میاورد و یواشکی اشکی میچکد بر انگشتانش.
- آمدم...
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
قسمت ۴: تراس
- سردته؟ ( خودش را نزدیک تر میکند و او میرود)
این میماند و سرما و تنهایی و تاریکی و شکستههای خرمالو...
(زیر لب) - من ماندم و شکسته ها. ببخشید.
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
قسمت ۵: اتاق خالی
آتش گرم کرده ،چراق خاموش است. دستش را به سمت لبهایش میبرد.
نفس ها
نفس ها
نفس ها...
سیگارها و دو نقطه روشن در تاریکی.
پایان