وسوسه

وسوسه

شخصی
وسوسه

وسوسه

شخصی

اگه دیشب میدیدمت حتما یه مشت خورده بودی....

** کش.....تک تک سلول های تنم....جیغ میزنه...خاک بر سرت ...نفهم، بفهم...

بر صفحه ی سپید خط سیاه چه قدر باید چرخیده باشد؟



خوب.....خوشحالم.

دیروز انقدر وزن دنیا رو روی شونه هام تحمل کردم که امروز با مشت و مال و حمام آب گرم ساعت ۲ بعد از ظهر پاشدم...

ببین، هیچ وقت فکر کردی....؟؟؟(مکث)
یه روز یکی در جواب جمله ی من به من گفت که : اه....چه عجب تو بالاخره فکر هم کردی؟؟!!!
همون موقع کلی رو حرفش و اینکه این *** از کجاش در اورده فکر کردم...
بعد ها به خود اون آدم زیاد فکر کردم...

این روزها به آدم ها فکر میکنم....به روابط.... به ربط خودم و آدم ها... به اخلاق...به انسانیت...به وجود خدا....به حضور....به عشق... به تنهایی....به حضور...به خواستن...به تو!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
میری کافه نادری که بگی منم عین صادق باحالم...کافی تلخ میخوری که بگی من روشنفکرم شروع میکنی به حرفای گنده تر از دهنت زدن که بگی آره دیگه....ما هم مثل شماییم...از ۱۵ سالگی سیگار میکشیدی... سبک موزیک تو عوض میکنی و میگی من از اول از اندی و کورس بدم میومد....( من که میدونم شب شده پر ستاره رو از اول تا آخر حفظی....) خلاصه.... حالا نشتی جلوی من و داری از فلان شیرین کاری تن تن تو فلان غار فلان کشور حرف میزنی...( که میخوای ثابت کنی از کوچیکی بچه تیز بودی...) خوب.... من این وسط چه کنم؟با وجود این همه عیب و ایراد تو ذات جریان چه جوری ازم میخوای که باهات معاشرت کنم؟
وای خدای من....یادم نبود ....اگه اینا رو بخونی...میفهمی که منم از اون خاله زنک های کمیابم!!!!!!!!!
----------------------
جالبه...صد کیلو متر بلاگ مینویسی... و با دو حرکت سه سوت پاک میکنی...
-------------------------------------
آقا یواشکی ماچ کردن تو آسانسور هم چیز خوبی یه ها؟این دفعه به جای طبقه ۹ تصمیم دارم طبقه ی آخر و فشار بدم...کاش تو این برج های تهران یه ساختمون ۱۰۰۰ طبقه بود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سلام.
قول میدم اگه این دفعه بیای...عمرا نمی زارم بری...
قول میدم اگه به حرفام گوش کنی ...دیگه سیگار نکشم.
قول میدم عین اون دفعه نباشم.
قول میدم ناز اضافی و لوس بازی و عشوه گری و کنار بزارم.
تعهد میدم و امضا میکنم که اگه ....که اگه مطمئنم کنی که همیشه تو قلبت میمونم ....همه ی شک ام و کنار میزارم.
چی؟ صدات نمیاد؟ بلند تر...بلـــــــــــــــــــند تر...
برو بابا... هندونه زیر بغلم میزاری؟ فکر میکنی با دوستت دارم گفتن من خر میشم؟ 
جدی فکر کردی با این حرفات من باور میکنم که منو دوست داری؟
بی گل اومدی زیر پنجره ام گیتار میزنی؟
نمیشد یه دستی به سر و صورتت می کشیدی؟
..........
وایسا! وایسا!..... داشتم میگفتم اگه این دفعه بیای.....
کجا داری میری؟ کجا رفتی؟ اه  این پاکت سیگارم کو ؟؟؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

                                                                                  م.ف 
                                                                                  پایان

تاریک خانه



سلام....
اعتراف کردم.
اعتراف کردم که اون شب عقل از سرم پریده ...
گفتم که قلبم و کی . کجا به کی و چه جوری...با چه مبلغی فروختم.

بازجویی از م.ف ساعت ۳ بعد از ظهر به وقت گرینویچ . اتاق ۱۳۵ .
- متهم هر چی که بگین ممکنه علیه شما استفاده بشه...
--من فقط در حضور وکیلم حرف میزنم.
-برو بابا وکیلم چیه؟ تو وکیلت کجا بود؟ تو عرضه داشتی در راستای اعطای قلبت در اعضا چیزی میگرفتی... ما همه ی وسایلت و گشتیم... یه پاپاسی نداشتی...بدبخت..
-- من هیچی نمیگم...شما کثافت های بی...آخ............. آی....   نزن...میگم....میگم...همه چیز و میگم:( و من با اولین کتک و مشت اعتراف کردم، همه چیز هم لو دادم)

اونروز:
تو تاریکی...همون موقع که کسی نبود...نور مانیتور رو صورتم میتابید...یه لحظه بالاخره تصمیم گرفتم.چشمام و بستم و خودم وسپردم به تو و لب هات.

چند روز بعد:
چشمام زده بیرون...چشمام و اون روز محکم فشار دادم....باید به مخم فشار میاوردم. علت پا فشار دادن زیادم رو برای ندیدن نمیدونم.حالا چشام نمیبینه...تو که چشم داری...یه نگاه بنداز ببین قلبم و اینورا نمیبینی؟دستم؟پاهای رفتنم؟ ( حداقل اونا رو میگذاشتی...چه جوری برم؟)

امروز:
اعتراف کردی که خسته ای...هیچی نمیخوای.منم میرم چون منو نخواستی..
کو پاهام؟؟؟


یه پای رفتن... گاهی هم دویدن...یا فرار کردن.....سایز ۳۹ ...قوی....با بالاترین قیمت از سمت شرکت ما خریداری میشود.(بدون میخچه لطفا)
-------------------------------------
قابل توجه دوستان و همکاران...
من ۵ روزه سیگار نمیکشم..
حالا ببینم فیلیپ موریس از کدوم در میاد تو من ازش امضا بگیرم؟؟
---------------------------------

متهم: به جرم ناگفته...به کیفر:۱۰۰ سال تنهایی....با افراد بیگانه....با تهوع...محکوم میشود.


                                                    پایان
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ستارهای که امشب خواهم دید ، دیشب دیده ای.

سلام... من دوباره اومدم.

 نمیدونم.....تا لحظه ای که نمی تونستم بنویسم،کلی چیز میز واسه ی نوشتن داشتم.
 الان که میتونم،نوشتنم نمیاد.
 زندگی خیلی خنده داره...
 بالاخره دیشب مخم تموم شد و با همه ی دور و برم دعوا کردم.
 اول با خودم...

 اشتباه کردم.عین همیشه.با بهترین دوستم...دلم واسش تنگه!
 چه غلطی کردی احمق!
 ----------------------------------------
 پریدم.آسمون ترکید و با بلند ترین صدای ممکنه شروع کرد سرم داد زدن....
نشستم و نگاش کردم... از شدت عصبانیت سرخ شده بود....
ترسیده بودم...
اون لحظه ...تو تاریکی...تو تنهایی...فقط تو رو میخواستم...خواب بودی...جواب massage هامو ندادی....
رسما شاکی شدم.
دستمو مشت کردم و یکی زدم تو لپش....هه هه تا حالا تو صورت ابرا مشت زدی؟؟؟
انقدر محکم زدم که گریه ش در اومد. دو روزه گریه میکنه... یه ذره هم که بهتر میشه یخ میزاره که دردش کم شه!میریزه رو سر مردم!!!
ببین از دست تو که من چه کارا نکردم.
فکر میکنی یه معذرت خواهی بدهکارم؟
----------------------------------------
سوال هفته:
یه دختره یه پسره رو دوست داره...پسره با یه دختره دیگه دوسته...دختر دومیه هم با یکی دیگه دوسته...یه پسره هم دختر اولی رو دوست داره و با یکی دیگه میخوابه....پیدا کنید پرتغال فروش را؟؟؟
-------------------------------------
هی...تو! تو که شکلات تو از ولنتاین نخوردی...تو که وقتی ازت میپرسن چرا... میگی: دلم نمیاد و هر روز نگاشون می کنم. 
این نصیحت و آویزه ی گوشت کن: این کار و با آدما نکن.
اگه نمیخوای بنداز دور اگه میخوای استفاده کن....نذار بیکار بمونن تا بگندن!
دلت بیاد...من خسته ام!
------------------------------------
برف میومد....یه وانت ببعی....تو سرما مچاله شده بودن...یکی نشون داد و گفت :آخی...
ـ ولی خودمونیم...ببعی ها خوب تو هم پیچیده بودن...اتحاد شون برای گرم نگه داشتن معرکه بود...
یه چیزی از مخم رد شد....جدی دستی که گرم شده توسط یه دست دیگه چه جوری به این سرعت ول میکنه؟
حالا دست هیچی... بدنی که گرم شده اگه با سرعت ول کنه...ممکنه اون ضعیفتره ( یا بهتر بگم: سرمائیه) بمیره!
این که بین دو نفره... اگه یه جماعتی همه همو ول کنن....یه ملتی از هم می پاشه...
بعد هم خنگ ها تصمیم دارن انقلاب کنن!خاک بر سرها!



هنوزم برف میاد....کاج ها از سرما و سنگینی برف خم شدن...کمرهاشون داره زیر فشار میشکنه! جلوی دستم ، تمام اونایی رو که میتونم متکونم! بعدش سعی میکنن صاف و صوف وایسن و بگن ما خم نشده بودیم.... ما از اول تا آخر خیلی باحالیم.

کی میاد برف زمونه رو از دوش ما بتکونه...
----------------------------------------------------------
دقت کردی وقتی با ماشینت در نهایت سرعت پیچ چمران ~ ملاصدرا رو می پیچی....
یاد بازی need for speed میفتی...با این تفاوت که فقط یه جون داری؟

عکس رخ کیست این که از رویا بیرون تابیده است؟


پ.ن : صدا چقدر ساده است
اگر که برف مجالم بدهد
درون چشمانت خواهم آرمید  

شبانه (۱)



میدونی...
خوب عیب که نیست!
هر کی یه چیزی دوست داره...
یکی فسنجان...یکی آلبالو پلو...
یکی اسپاگتی....یکی استیک
یکی شهرام شب پره... یکی هایده...
یکی کاپشن گل گلی خز و خیل....یکی بوت تیم....
یکی فهیمه رحیمی....یکی دوراس
یکی پرفکت سیرکل.....یکی چه میدونم! از این در پیت ها...
خوب ....بی خیال...
 مسئله اینه که تو توی همه ی اون دسته آدمها... از همشون...بی ریخت تر و بی خود تر و بی مخ تر و در پیت تر تر تر تری....
درسته این حرکت من، خودش خیلی در پیته! هه هه ولی...الان خیلی احساس خیلی بهتری دارم.
جدی تو هم وقتی حرفای ** شعر میزنی... اینجوری لذت میبری؟ ( البته تو دائم میگی...)
پس چرا کم میاری...
در پیت بمون... و در همون در پیتیت بمیر!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

خوب میدونی...
در یه کلیتی...من مشکلات اساسی با خودم دارم...
این چیز تازه ای نیست... امروز بعد از ۶ ماه یادت افتادم...
و بعد یادم افتاد که بی خیال. تو گذشتی...
و یاد یکی دیگه افتادم ...توی همین روزا....

دیشب یکی به من گفت که دیوونش کردم!
و گفت که الان میره میپره پایین...( که نپرید...چون سعی کرد منو قانع کنه!)

توی همون دیشب یکی دیگه به من گفت  که وایستاده از دور نگاه میکنه که چه اتفاقی داره میفته! و گفت چون من بهش گفتم که دوستم نداشته باشه...فعلا منتظره... (هه هه)

دیروز یکی دیگه گفت : اگه میشه یه روز با هم ناهار بخوریم!

یکی دیگه لو داد که اعتراف داره....و در نهایت چون من چیزی اعتراف نکردم اونم ساکت شد! ( از این خیلی راضی بودم)

در روز پیش یه احمقی منو از خونه تا ونک دنبال کرد و وقتی من از آژانس پیاده شدم داد زد: خانوم ....وایسا!!!!! شماره.......منو.......
و من رفته بودم اونور خیابون.( خاک بر سرت که تو خیابون و مغازه و دانشگاه و هر جا که یه دخی میبینی شماره میدی و نوامیس مملکت و به گناه میندازی!)

یه پسی دیگه گفت هی الاغ! دوستت دارم بفهم!

یکی از احمقهایی که دورم میچرخه و کتاب های فهیمه رحیمی میخونه...و با حال ترین کتاب زندگیش کیمیاگر بوده.به من گفت که موهاتو بکن تو...

دیروز یه ثانیه از مخم گذشتی....و فکر کردم که چه خوبه که آشناییمون از یه جای باحال بوده...
نه از توی خیابون و توی چت و رفقا و مهمونی......
دیروز توی مخم که قدم میزدی...یادم افتاد وقتی حال عشاق فارغ از عشق و پرسیدی یه چیزی تو مایه های متن بالا واست تعریف میکنم!
دیروز که توی یادم تلپ افتادی....گفتم این دفعه....نمیزارم بری...ولی مخم انقدر درگیر حرفام شد... که یادم رفتی و تو یواش از یادم در رفتی! و من به یکی دیگه فکر کردم ):


حالا  یه جورایی یاد گرفتم .... مفهوم کامل رفاقت رو!
 
امروز که رفتم دانشگاه ، یه عینک دودی زدم که کسی منو نبینه! هه! فکر میکردم اگه چشمامو قایم کنم تمومه! مقنعه رو کشیدم جلو تا موهام دیده نشه! می خواستم که هیچی از من معلوم نشه... باد که به صورتم میخورد خجالت میکشیدم. فکر میکردم مردم میتونن مخم و بخونن ... آخه من اتفاقی ....یه اشتباه گنده کردم.نمی دونم هنوز... منم ایستادم تا حرفای دور و برم تموم شه! بعد یواشکی برم و گندامو راست و ریس کنم!
زود رفتم و برگشتم و خودمو تو خونه قایم کردم...


ببخشید اگه زنگ زدم و از خودت به خودت شکایت کردم...
آخه.... میدونی دلم حضور کم رنگ ، بی خاصیت و بی هیجان تو رو در دل کم اشتیاق بی هدف زندگیم میخواد....تا یه رنگ کم رنگ آبی  به در و دیوارای ریخته اش بزنی..... 

 ---------------------------------------------------------------
ببینم فکر میکنی...دو تا سوسک عاشق به هم چی میگن؟
:::: قربون ریختت برم بی ریخت!


                                                               پایان

گزیده ی احوالات ...




 من از کلیه ی دوستانی...که در دوره ی چت مغزی منو تنها گذاشتن و به دانشگاه پرداختن...
و یا توی این کافه و اون کافه، میلک شیک نوش جان کردن(تنها تنها!)
و یا سر کلاس نشستن و پا نشدن
و یا با رفقای دیگه رفتن خرید البسه....
و غیره....
نهایت تشکر را یه جا میارم....ممنونم

از دوستانی که منو تنها نذاشتن و سیگارمون و وسط خیابون روشن کردن و دستمون و گرفتن و به ما زنگ زدن و حالمون بهتر شد....
و ما رو به کافه دعوت کردن و هزینه ی ما رو پرداختند...
و ما رو با توجیه های نه چندان بیخود، دلخوش ساختن!
و به ما مقداری زهر ماری خوراندند تا فراموش کنبم،چت مغز بودنمان را....
کمال  چاکریم و مخلصیم و ... را به جا میاورم! ( البته در موقعش)


و از کلیه ی عزیزانی که در این راستا من رو همراهی کردن،و نه بی محلی کردند ،نه کم محلی... باز هم ممنونیم.

از دو روز پیش ما حالمان بهتر شده... و کسالت الحمدلله که برطرف گردیده...
به کوری چشم دشمنان اسلام...
به نابینایی چشم اونایی که نتونستن ببینن به ما خوش میگذرد...
به کور رنگی اون که خواست اینجوری بشه!
به کم بینی چشم اون یکی حسوده! ( شماره ی عینکت بره بالا ایشالله)
و ....  
به ما حسابی در جمع دوستان خوش میگذرد...و ما بسیار کیف میکنیم...
و معاشرت از نوع شرعی و غیر شرعی با افراد باب و ناباب  بر قرار مینماییم!