لطف کنین نخونین...این خیلی دو نفره است.
ببین...خوب من تا جایی که یادمه، لحظه ای فهمیدم چه خبره که با یه ماچ عقل و دل و ایمان بر باد دادم.
یادمه چشمام و که باز کردم دو تا چشم جلوی چشمام بود که نگاهش رو صورتم میلغزید...
یادمه دلم لرزید...
چند وقت گذشت...یادمه هنوز از اون ماچه منگ بودم که دیدم ناخودآگاه قلبم تاپ تاپ از دیدنش میزنه!پراپرانول هم دیگه جواب نمیده...
اون اول ها یه بار فرار کردم...فکر کردم دنبالم میاد...
بعد چند قدم دور شدم....
یه چند وقت نزدیک شدم...
خود خواه شدم...حسود شدم...شاکی شدم...
دقیق یادم نیست که چی شد...
خلاصه...
یه بار همون چشم ها رو تو مهمونی دیدم...تنم لرزید...لرزش تنم و دید!
یادمه نگاهاش...یادمه دستاش...
یه بار نمیدونم کی کی و دزدید...اما بال در اوردیم...
بال زدنه حال داد...منم که بی جنبه!!!
مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم ...
دیوونه...نمیگی دستای داغت و باید از تنم دور نگه داری؟دیوونم کردی.تنم سوخت!
بعد ها که دیوونم کرد، رفتم اعتراف کردم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــنوشتن از حس های خیلی درونی...خیلی سخته...
خوب از شبی که خانومه داد زد: صندلـــــــــــــــــــــی و آقاهه کوبید تو سرش با صندلی....چند شب میگذره...۲~۳ ساعت گریه و جیغ و داد و التماس...
از اون شب ،خانومه خفه شد و نشست سر جاش...
فهمید که باید به حس هاش اعتماد کنه...یاد گرفت که به دستات و نگاهت اعتماد کنه...یاد گرفت خوب گوش بده و در سکوت و آرامش منتظر حادثه باشه...یاد گرفت که میشه انقدر آروم بود که آب تو دل هیچ کی تکون نخوره....خواست تو رو، همیشه، همیشه،همیشه، همیشــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه .....
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــمسئله اینجاست که وقتی موهاش به صورت ملو تاب داره....چشماش خماره... لباش اینجوریه(مـــــــــــــــــــــــــــــــــــــم) ... تنش گرمه.... دستاش داغه...میدونه چه جوری بکشتت...صداش آرومه... هر کی نگه عاشقشم **خله! دیوونت میکنه...روانی میشی...سر به بیابون میزاری...
آخه ندیدی وقتی دست کنی تو موهاش، موهاشو که یه هم بریزی...چه اثر هنری خلق میشه ...
آخه نشنیدی...صدای نفس هاشو...وقتی بهت میگه: i love u
تو که حس نکردی گرمای تنشو روی تنت!
تو که دقت نکردی تعریف کردن از شیطنت های جوونی شو! ندیدی هیجان شو!
نشنیدی صدای تپش قلبشو...نگرفتی دستای داغشو...
خوب حالا وقتی می بینیش بالا میاری ، هل میکنی...تنت میلرزه...چشمات هی تابلو میگن ما کم اوردیم...کرتیم...بابا بیخیال....،چی کار میتونی بکنی؟
خوب...دیگه حیلی حرف زدم...دستم درد گرفت.
پ.ن : شــــــــــــــــــــــــــــــــش! همه خفه شین...من دارم سعی میکنم که با تمام قدرت از مهم ترین اتفاق اخیر زندگیم نگه داری کنم...
یادم باشه اگه آرامش خواست بدم...یادم باشه از ثانیه ها نهایت استفاده رو بکنم.
پ.ن۲ : سخن از گیسوی خوشبخت من است ....با نوازش های سوخته ی بوسه ی تو
پ.ن۳ : ۴ صبحه....خوب بخوابی.