وسوسه

وسوسه

شخصی
وسوسه

وسوسه

شخصی

یواش و آرام


رد شده از کنار تمام حرفهای تیز که دامنش نگیرد و پاره نشود.

گفته باد که بوزد می‌دهم موهایم را ببرد از این مزرعه آتش

که لعنت کند آنها را که بخلشان آمد و باز نکردند حتا یک بار تا نوازش کنند این زنجیر بافته‌ از غم...

دوباره آمده آرام کرده خودش را، بغل کرده و اشکی ریخته که

تاوان عشق است و چه باید کرد جز جان دادن.


ایستاده، مترسک را صاف کرده و خوشه ها را چیده...



نازک دل شده ام، انگار که قوی نیستم.

حرف‌هایش نشسته روی دلم، تلنبار شده


غمگین شده ام انقدر که نمی‌توانم صحنه مرگ جیرایا را دوباره ببینم.

نمی‌توانم، یک هفته است گیر کرده ام، مهم تر غم ناروتو را بعد از مرگ استادش...


همین شده که ساکت شده‌ام و منتظر مانده‌ام شاید اوضاع بهتر شود.

فقط گوش می‌دهم و روتین همیشگی را رعایت می‌کنم.


من توانش را ندارم.


 به من برس...