وسوسه

وسوسه

شخصی
وسوسه

وسوسه

شخصی

عجیب ساعت 11 صبح

امروز صبح ته دلم احساس واقعی ۲۵ سالگی داشتم. انگار یکهو بزرگ شدم و به همون سرعت انگار یکهو پیر شدم. امروز عین یه شروع بود  برای سال‌های بعد که من پا توش گذاشتم.

امروز روز عجیبی بود کل روز رو در یه گیجی گذروندم که در عین حال خوب بود.

ته دلم هم یه گرمای عجیبی حس کردم.

امید بازگشت به روزهای خوبمه شاید؟

امروز هر چی که بود روزی بود که باید به خاطر داشته باشم. چون امروز روز آرامش بود و اضطرابی برای از دست دادن آرامش. روز تجربه و روز قدردانی...

امروز از اون روزهای ابدی بود که من توان توصیف شو نداشتم.



۲۵ سالگی خیلی مهم است حتما یک اتفاق خیلی خوبی خواهد افتاد.

بعد از اینکه ۲۳ تیر ۲۵ سالم شد و ۲۷ تیر یه کادوی خیلی خوب گرفتم. فهمیدم که ۲۵ سالگی سن خیلی مهمی است و تصمیم گرفتم ۳۰ تیر یه چیزی رو نوشته باشم.

من فهمیدم که عشق چقدر مهم است و کادوی با عشق چقدر مهم است.

هر روز که می‌گذرد من یک چیز تازه یاد می گیرم از خودم.

وقتی ۲۵ سالم را فوت کردم یک آرزو کردم و از ته ته دل آرزو کردم.

حتما توی شهری که آرزو‌های آدم را می شمارند آرزوی من با صدای بلند پخش شده...

من همه‌ی احساسای خوبم را مدیون تو هستم.

من توی این یک ربع قرنی که ازم گذشته هر چی که دارم از تو دارم.

تمام شادی این ربع اول مال وجود گرم و مهربون توست.

من یه تشکر گنده بهت بدهکارم.

مرسی برای همه چی..

دقیق و دقیق همه چی...


بوس و بغل زیاد


۲۰ تیر است امروز

دلم می‌خواد که خیلی عمیق و آروم بخوابم

بدون دیدن کابوسی که توش یکی و خفه کنم یا با چاقو توی شیکم کسی بزنم تا روده‌اش بیفته بیرون- بدون اینکه یکی از پشت بهم حمله کنه -  بدون اینکه خواب ببینم که کسی صدام می‌کنه.

بدون اینکه بارها جامو عوض کنم تا بلکه یک ربع ممتد خوابیده باشم. از کاناپه به اتاق از اتاق به ته پذیرایی از اونجا به یه اتاق دیگه و یه سرگشتگی ابدی.

به قول تو امروز یه روز دیگه‌است... شاید امروز باشه.

کارخانه‌ی آدم کشی

 زندگی خانواده ما هرگز به روز‌های خوبش باز نخواهد گشت.جادوی سیاهِ جادوگر پیر زندگی من و سه نسل بعد از من رو گرفتار طلسمی نا شکستنی کرده و اسم شومِ من تا ابد روی چهره تاریخ خط خطی شده.تقدیر بر خلاف انتظار با عدالت رفتار نخواهد کرد.گناه من خانواده را تا گلو توی لجن فرو خواهد برد و کلاغان بر تن رنجور ما نوک خواهند زد.من تا ابد تاوانش را پرداخت خواهم کرد و بخت شومم از این طلسم رها نخواهد شد. معجزتی شاید یا اشاره‌ای از بالا که چشم مان به درگاهش خشکیده‌. راضی به لبخندی که لحظه‌ای دل مادرو پدرم را شاد کند...

می‌گویند دستهایت را اگر خیلی بالا بگیری صدایت را می‌شنود... و من دست‌هایم را بالا می‌گیرم، بالا ، بالا بالاتر...

kiss goodnight

خیلی خسته‌ام و فقط میخوام یه دل سیر بخوابم...

چشمام درد گرفته...

این فیلم درباره الی یکی از بد ترین فیلم‌های عمرم بود با پرداخت خیلی خوب ولی خیلی اعصاب خورد کن.

من میرم بخوابم عزیزم.

تو زودتر خوابیدی...

شب خوش

آشوب

راستش من بهت خیلی فکر می‌کنم،

دلم آشوبه از بس توش تاپ تاپ کردی.

امشب کلی از پنجره به بیرون خیره شدم و کلی فکر کردم.

ما یه قسمت مهم از زندگی هم شدیم.

گلوم خشک شده و گرممه ولی توی معده ام انگار سرده.

یه جور عجیبی‌ام. خدا امشب و به خیر کنه!

توی دلم گفتم ما به هم می‌رسیم...

و وقتی اینو گفتم ، پرسیدم: به هم رسیدن یعنی چی؟

و بعد جواب دادم: برای من یعنی قبل خواب بهش فکر کنی و راجع بهش بلاگ بنویسی.

بعد از جواب احمقانه خودم خندیدم چون میدونم این نیست.

شاید یعنی صبح که پا میشی چشمات توی چشماش باز شه؟!

یا وقتی خوابه دستتو دراز کنی و بهش یواشکی دست بزنی.

به هر حال میدونم که به هم رسیدن کلی fact  داره...

و مهمترینش اونه که ته دلت عاشق باشی و توی دلت هی تاپ تاپ بزنه.

و وقتی توی بغلش داره کم کم خوابت می‌بره ته دلت بگی خدایا! شکرت...


micheal jackson

مایکل جکسون مرد

فکر می‌کنم تنها خواننده‌ای بود که یک سال تمام اکثر مغازه‌ها رو برای پیدا کردن یه شلوار جین که رنگ مال اون باشه گشتم و آخر سر قبل از عید توی یه مغازه توی چرچیل پیدا کردم.

و بعد یک سال تمام پوشیدم تا تیکه پاره شد.

هیچ وقت یادم نمیره وقتی ادای رقصیدن شو از توی کلیپ هاش تقلید می‌کردم

اون موقع ها فکر می‌کردم ‌leave me alone  بهترین آهنگشه

و بعد تر فهمیدم همش خوبه

همش

و تنها کسیه که همه‌ی آهنگاش خوبه.

یادمه وقتی گفتی که کنسرت داره گفتم اینو باید بریم به هر قیمتی...

میخواستم بعدا برای بچه هام یا شایدم نوه‌هام بگم: اونی که دیگه هرگز شبیه‌اش توی دنیا نمیاد و من از نزدیک دیدم که بوده! و واقعا  روی stage می ترکونه!

جدی افسوس خوردم. راستش هنوز وقت بود و دنیا بدون اون جدا یه چیزی کم داره...

دنیا بدون پادشاه موزیکش در یه غم ابدی می‌مونه!

و این غمیه که هر آدمی ته دلش حس میکنه.

50 سال خیلی کمه!




آرزو

من آرزو می‌کنم

که یه روز یه خونه‌ی بزرگ و خوشگل بخرم برای مامان و بابام

که ناراحت خونه‌ای که داشتن و از دست دادن نباشن.

میگن یه شهری هست توی مکزیک

که اسمشو نمی‌دونم

میگن اگه بری اونجا تمام گذشته‌ی بدت پاک میشه

و فقط اتفاقای خوب توی آرامش برات میفته

من میرم اونجا یه روزی و تا ابد می‌مونم

من یه ویلای گنده دارم با استخر

با دو تا بچه‌ی مودب و بازیگوش و سالم

هر از چند گاهی نقاشی می‌کشم

و توی دانشگاه تاریخ هنر درس میدم شایدم مبانی گرافیک

در همین حال عضو UN هم هستم

یه وقتایی هم میرم مناطق محروم دنیا و بهشون کمک می‌کنم یا نقاشی درس میدم

مجله‌ی مامان و تا ابد در میارم

حتا اگه یه دونه هم فروش نره!

برای بابام به قلب تازه میزارم و تمام قرض‌هاشو میدم و بعد نمی‌زارم دیگه از تهران بره بیرون مگر برای تفریح.

برای داداشم یه اعصاب راحت می‌خوام ، سلامت جسمی و روحی و یه عالمه ثروت.و یه بچه که شبیه خودش باشه.

من انقدر آدم خوبی میشم که بدی به سمتم نیاد.

من آرزو می‌کنم که هیچ وقت فکر بدی نکنم.

من تا ابد عاشق می‌مونم.

تا ابد وبلاگم و می‌نویسم.

و من تا ابد کتاب می‌خونم و فیلم می‌بینم، شعر می‌خونم.

هر روز یه کاری می‌کنم که احمق نباشم و یه چیزی یاد می‌گیرم.

یه زبون جدید یاد می‌گیرم.

توی آرزوهام آرزو می‌کنم که عاشقم باشی تا ابد...

و چیزی جز شادی و خوشبختی برای من نخوای.

برام گل بخری و برام شعر بخونی و نامه بنویسی...

و هیچوقت از بودن با من خسته نشی.( چون به نظر خودم خیلی بی مزه و لوس و خسته کننده میام) و آرزو می‌کنم که توی آرزو‌هات منم باشم.

البته اول آرزو می‌کنم که اگه اینا بود و آرزوهام برآورده شد ما همیشه کنار هم باشیم و با هم خوب و خوش زندگی کنیم.

من آرزو می‌کنم که بخندم و تو هم همیشه بخندی و لبخند از روی لبهامون نره هیچوقت.


و یه روزی یه کتاب می‌نویسم با تصویر سازی و تقدیمش می‌کنم به تو.

بازم آرزو دارم که بعدا میگم.


امشب

لبخند

انقدر از من دوره

که گاهی دیدنش هم

مشکله

گاهی

میاد

و بعد برای طولانی میره

عین تو