وسوسه

وسوسه

شخصی
وسوسه

وسوسه

شخصی

عمله!



یادم افتاد امروز توی تاکسی از کنار یه ساختمون نصفه کاره  می گذشتم...
راستش...
ما هم یه جور عمله ایم...
میدونی... وقتی برای جلب رضایت یه نفر... یا برای دوست داشته شدن ...یا حداقل برای اینکه تنها نمونی... اینجوری خر حمالی میکنی..خب آخرش عمله گیه دیگه.. کی دوست داره عمله باشه؟اسمش چی میشه؟؟؟!!!! مـــــــــــــــــــــــم...عمله ی محبت؟
حالا مسئله اش این نیست ....مسئله اینه که....عمله هم عمله ی برج های گنده که از بالاش همه ی تهران و میشه دید....حداقل از بالا به همه جا نگاه میکنی... نه عمله ی دستشویی عمومی های شهرداری....اونم وسط هفت تیر . 
البته وقتایی هم که عمله گی نمی کنی...باز عین اون عمله هه که تو میدون تجریش با رفقاش نشسته میمونی...و منتظری یه وانت بیاد و .....


دلم واسه ولایت مون تنگه! ( تو که میدونی چی میگم؟)
خب در هر حال امروزم...گذشت. 

پ.ن : مرسی از حضورت امروز...توی خواب. 
 

هر کی بال داره بخونه!!! برای سلامتی آقای راننده صلوات...





از اونایی که ما رو لینکیدن و ما نمیدونیم...و اونایی که ما لینکیدیم و نمی دونن! ...و اونایی که کامنت میدن...و ما سهوا جواب نمیدیم....و از اونایی که کامنت های ما رو جواب نمیدن( از نوع سهوی یا عمدی).....همه و همه تشکر گنده دارم.
بابا بی خیال... من مرامکش شدم.... از اونایی که ابراز علاقه میکنن و ما نمیبینیم...و اونایی که ابراز علاقه میکنیم و نمیبینن....و اونایی که میخوان ابراز کنن و نمیتونن....و اونایی که میخوایم بهشون ابراز کنیم و نمیتونیم...همه وهمه...یه ماچ گنده... و یه معذرت خواهی.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
از کلیه اقوام ، آشنایان، همسایه ها، فضول های محله، رفقا ،نا رفیق ها، دشمن ها ،دوست ها، *و با معذرت از کسانی که از کی برد (قلم سابق) انداختمشون* خواهش میکنم در تاریخ فردا...در مراسم ختمی که برای اتمام احساساتم در مصلای بزرگ بلاگ اسکای برگذار کردم شرکت فرمائید.
جون شما من گفتم که اعتیاد اخه! 
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هی بابا بی خیال...من انقدر دوستت خواهم داشت که به اندازه ی دوست نداشتن تو هم کافیمون باشه!میشه؟ البته بین خودمون باشه....شــــــــــــــــــــــش!!!!!  یادته قول دادی دروغ هامو باور کنی؟مرسی....پس فعلا شب به خیر...

پ.ن آخر : فردا انتخاب واحد دارم...قول دادم برم بخوابم، امشب که بهت شب به خیر در ساعت حدودای ۲ .میگفتم...طبق قولی که  اون بالا دادی...ساعت الان ۴ صبحه! الان جدی جدی شب به خیر...( البته به اینم هیچ اعتمادی نیست!!!!!) تا صبح یکی بزرگه...

همه گول خوردند!

پریروز توی حمام موهامو زدم...
الان تا زیر گردنمه...
مدل جدیدشو دوست دارم...
با اینکه خیلی بی ریخت شدم از این ریختم خوشم میاد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سلام.
سمت چپ میز آرایشو میز کار...پشت سر تخت خواب وکمد ....سمت راست میز تحریر و کتابخونه...و جلوم...هه! خوب معلومه دیگه...و یه عالمه خرت و پرت...
امروز همه جای اتاق و تمیز کردم...
هر نشونه یا غباری ازت مونده بود پاک پاک کردم.
بعد هم رفتم حمام...خودمو از بوی تو پاک کردم!
یادم نبود، اشتباهی...برای خوش بو کردن هوا از عطرت استفاده کردم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
امروز نوشتنم نمیاد... ولی انگار وقتی اینتر نت داری...هی باید بنویسی...
قول دادم وقتی بلاگ اسکای درست شد... هی آپ دیت کنم...
بیا رفیق.. اینم مال تو...تقدیم به تو.
آقا جان نمیتنم بنویسم.....نوشتنم نمیاد.....حوصله ندارم...
آدامس میجوم....سیب زمینی سرخ کرده میخورم...و اتاق تمیز میکنم...
کدوم کار امروزم به نوشتنم میاد؟
هر وقت چایی میخوردم و سیگار میکشیدم و یه گوشه افتاده بودم...اون موقع موقعه نوشتنه!
حالا ولم کن برم...مغزم از کار افتاده...
پایان........



پ.ن ۱ : رفقا من گفتم...من دچار نوعی از فراموشی شدم...ممنونم که از این به بعد حسابی خودم و به خودم و خودتونو به من یا به هر کی که میخواین بیشتر تر معرفی کنین! این یه نوعی از آلزایمر خفیخه...نگران نباشید.. دارم روش کار میکنم...
پ.ن ۲ : الان فقط یادمه که تو رو فراموش کردم...پس سعی نکن خودتو یادم بندازی...
پ.ن ۳ : ببخشید شما؟؟؟
هی!تو که دوست نداری، با تو ام!...هی کامنت میدی...آقا جان ، نخون.... مگه واسه ی تو نوشتن؟من واسه ی سایم که افتاده رو دیوار مینویسم...
بــــــــــــــــــــــــــــرو خونتون!  

نیمکت من تنهایم، میفهمی؟




پک محکمی زدم...
چند تا سرفه...گلوم میسوزه!
میرم توی پذیرایی...
همه در یک گنگی،به این سمت و اون سمت حرکت میکنن.
نگاه ها میچرخن ولی چیزی و نمیبینن!
گاهی از اینکه جدی دیده نشی لذت میبری...
یکی دستمو میگیره...تو تاریکی زیاد فرقی نمیکنه که کی....
فقط، همون کافیه که دستاش درست بگیره...درست لمس کنه...و  به موقع ترکت کنه...
البته تا مفهوم درست اینا تو ذهنت چی باشه...
چند تا سرفه ی دیگه....تشنمه....لبام خشکن!
توی آشپز خونه هوا هست... حالا نفس میکشی....آب میخوری...به ماه نگاه میکنی...نارنجی...قرمز و سفید...
یکی دیگه  میاد...نگاهی میکنه و دوری میزنه اطرافت...وقتی میبینه، تنهاییت داد میزنه که برو...توی یه سکوتی راهشو میکشه و میره!
لبخند میزنم.
یکی میگه...هی! بالاخره من باهات یه سیگار میکشم... فرار نکن!
کنارش میشینم...سیگار و که روشن کرد از دستش میگیرم و میرم!می چرخم....
میگه که تا حالا تو رو ندیده بودم...ازش میپرسم...الان داری میبینی؟
می چرخم...
تشنمه....
گاهی حتا تحمل خودم هم ندارم...چطوری حضور تو رو تحمل کنم؟
همه در یک گنگی خاص به این سمت و اون سمت میرن...
دستی نیست ...
نگاهی نیست...
ببینم. کسی هست که بخواد گاهی عمیق تر نگاه کنه؟
من یه پایه میخوام. میای؟
-------------------------------------------------
راستی هیچ وقت فکر کردی که آدمها دنبال کسی میگردن که ناقص بودن قوانین حاکم بر دنیا رو کامل کنه؟
هیچ وقت فکر کردی که اون فالگیره که به زور از توی یه فنجون، که به جز رگه های کرم مانند هیچ شکل دیگه ای  نداره،با حرفاش، به نوعی این کارو میکنه؟ وقتی میگه منتظر خبری گوشات تیز میشه....چون همه همیشه منتظرن! و وقتی میگه میری مسافرت خوشحال میشی که از این کسالت و روزمرگی فرار میکنی...تو بهش پول میدی...تا بیشتر بگه! و اونم میدونه که این روزا عشق ها هم ناقص اند..... پس از اونی که همیشه خواستیش و نبوده میگه! 
این که یه نمونه بود...
هیج وقت فهمیدی آدمها از زور بی کسی...به زور خودشون و به هم گره میزنن؟
راستی... 
هنوز وقتی ساعتت و نگاه میکنی یاد من می افتی؟ 
----------------------------------------------------
هه! تو خیابون ها پره از رنگ های صورتی و قرمز! همه جا پره از دوستت دارم و قلب و لب و ....
با دوستم میرم بیرون...
اونم درگیره این رنگاست...
بهش میگم...هیچ وقت دقت کردی که این جریانا فقط برای اینه که یه سری آدم ها کارت های قلب دار بسازن و بفروشن و یک سری از آدم ها هم بخرن...
برای اینکه آدمها با هم بخوابن و این جریان و جشن بگیرن...
میگه : ول کن من الان اعصاب ندارم.
میگم: دقت کردی که این فقط یه پدیده ی مصرف گرایانه است؟
میگه : بگرد یه کارت خوشگل پیدا کن...
آخه بین اون همه کلیشه.....چی قشنگه؟
یه کارت برمیدارم...کهنه و دست ساز...گلای مصنوعی و بی رنگ از زیر لایه هایی از کاغذ به چشم میخورن!
میگم این خوبه؟ میگه: این چیه! میگم : یه ذره آوانگارد رفتار کن...توی این همه قرمز و صورتی ... به نظرت قهوه ای رنگ قشنگی نیست؟
دو تا برای خودم بر میدارم..کارت با اون همه حال و هوای کهنگی...خیلی هم ارزون نیست...
میخندم....
تو دور و بری ها هیچکی هیچ برنامه ای نداره واسه ی اون روز...
تنها نشستن و دیدن قلبهای عروسکی که رد و بدل میشه...زیادم بد نیست...
حداقل اینه که تو کسی نیستی که قلب عروسکی کادو بدی...
تصمیم گرفتم که ناهار برم بیرون...روز ولنتاین با تمام کسایی که قلب عروسکی کادو نمیدن!
راستی...تو با کی میری بیرون؟ پارسال این موقع....یادته کجا بودی؟
من یادمه...کاش میشد زندگی و با یه تغییراتی به عقب برگردوند...
جات هنوز خالیه با اینکه از بودنت هم خوشحال نمیشم.....از نبودنت هم خوشحال نیستم.
تنها...بدون تو...نمیدونم چی بگم...
میای؟

آن که می رود از اکنون کدام یک از ماست؟

خوب ....اینم نشد.
همون که دستاش گرم بود....همون که نگاش قشنگ بود.
هــــــــــــــــــــــــــــــی.....زندگی.....باز هم؟؟؟
خوب ، مدت هاست که میخوام براش یه شعر بنویسم...اینجا مینویسم.



    (( تا شام آخر  ))

نزدیک شو اگر چه نگاهت ممنوع است.
زنجیره ی اشاره چنان از هم پاشیده است
که حلقه های نگاه
                              در هم قرار نمیگیرند.
دنیا نشانه های ما را
در حول و حوش غفلت خود دیده است و چشم پوشیده هست.


نزدیک شو اگر چه حضورت ممنوع است.

                                                                 ...
هیچ انتظاری نیست که رنگ دگر بپاشد 
                                                بر صفحه ی صبور
                                                                 ...
 نزدیک شو اگر چه رویایت ممنوع است.
می بینی؟ این حقیقت ماست
نزدیک و دور   واهمه در واهمه
و هر شب انگار در غیابت باید خیره ماند چون ماه
در حلقه ی عزایی که کم کم عادی شده است.
نزدیک شو اگر چه مدارت ممنوع است.


*میشنوم   طنین تنت می آید از ته ظلمت
و تارهای تنم را متاثر میکند.

شاید صدا دوباره به مفهومس باز گردد
شاید همین حوالی    جایی 
                                  در حلقه ی نگاهت قرار بگیرم.
چیزی به صبح نمانده 
و آخرین فرصت با نامت در گلویم می تابد.
                                   .... 

                                                                          محمد مختاری
    پایان.