وسوسه

وسوسه

شخصی
وسوسه

وسوسه

شخصی

do you belive in me

شاید فکر کنن من تعادل از دست می‌دم و می‌افتم پایین... ولی همین که تو پشتم بودی همیشه ته دلم رو قرص نگه داشته! جلوم هم که بری، همش نگام به جلو هست باز هم ته دلم قرص می‌شه!در نهایت ما پیروز شدیم! ولی عجب کوه سختی بودا!!!

وسوسه‌امشب

از وقتی که من وسوسه شدم و این وسوسه رو راه انداختم ، و از وقتی که وسوسه‌ی نگاه تو منو وسوسه کرد و از وقتی که بالاخره حرف‌های منم تو رو وسوسه کرد و تو مال من شدی ( البته من نمی‌دونم گفتن این مال من درسته یا نه؟) !من خیلی نوشتم... خیلی صبر کردم و باز نوشتم ... نوشتم یا نه ،ولی میدونی که همشو آپ‌دیت کردم!اگر هم اینجا نیست توی دلم همه‌ی خوباش هست. من همش از وسوسه‌هام گفتم...وسوسه‌ی یه بوسه... یه نگاه ... یه حضور ...  وسوسه‌ی بودن تو همیشه ،همه جا ، تا ابد... من همیشه از تو حرف می‌زنم. من با تو حرف می‌زنم. به قبل تر ها نگاه کن. یادته به من اون اولش گفتی که : از احساسات مطمئنی؟ من هم گفتم : مطمئنم! الان هم هستم. خیلی گذشته‌ها...،ولی من هنوز مطمئن مطمئن مطمئن مطمئن هستم! تو چی؟ از من مطمئن هستی؟

 

پ.ن : اینا رو یه بار خیلی بهتر نوشته بودم! همش پرید! دوباره نوشتم...     شب به خیر عزیزم

I remember when I lost my mind

تمام توانم را جمع کردم تا از سنگ بالا بروم. فقط چند قدم دیگر مانده بود... بالاخره رسیدم...حالا در بالاترین نقطه ی دنیا ایستاده بودم... با غرور پشتم را راست کردم و به دور و بر نگاهی انداختم... بله! اینجا بلندترین جای جهان بود... بادی در غبغب انداختم و رو به جهان زیر پایم فریاد کشیدم:
«آهای! به من نگاه کنید! دیگر بالاتر از من چیزی می بینید؟ چه کسی را جز من یارای این کار بود؟ این من هستم... تنهای تنها ...در اوج!»
پرنده با نگرانی به پایین خیره شد...

crazy


My heroes had the heart to Lose their lives out on a limb
And all I remember is thinking, I want to be like them
Ever since I was little, ever since I was little it looked like fun
And it's no coincidence I've come
And I can die when I'm done

Maybe I'm crazy
Maybe you're crazy
Maybe we're crazy
Possibly

خاطره

خیلی عجیبه...

 امروز که تو پارک دستم رو گرفتی و منو به خودت فشار دادی،انگار من بال در آوردم و پرواز کردم.بغل کردن از ته دل آدم را حسابی متحول می‌کند...

عاقبت به خیر !

میدونی آخر آخر آخرشم  همون حرف تو درسته! من زیادی گیر میدم!

و آخر آخر آخرشم  همونی میشه که قراره بشه!

من باز هم متوقع شده بودم!

چند وقته پیچیدمش لای یه دستمال گلدار و گذاشتمش یه گوشه.آکبنده.. خیلی ازش استفاده نکردم.انقدر نو هست که بعضی وقتام که درشو باز کردم و نگاهی بهش انداختم ، زیاد با مواقع دیگه فرقی نداشته. تنها خوبیش اینه که تازه و نو و تروتمیزه! توشم پر از **شعره! حق با اونه، باید از آکبندی درش بیارم! البته میدونه که بازم به کارم نمی‌یاد!

بگذریم... یه چیزی هست... یعنی اون چیز اینه که باهوشتر ‌ها حق دارند که موفق‌تر باشن، حتا اگه راه کثیفی و انتخاب کنن! شاید واسه همینه که دروغ‌گو ها هم پیروز هستن! و راست گو ها همیشه کلاشون پس معرکه! آخرشم هیچ وقت نفهمیدم ... فهمیدنش سخته! شایدم حق با اونه . باید از مغزم استفاده کنم.

با بوسه‌ای چنان

می‌پیچی بر گردنم

که فراموش کنم

نفسهایم را

بالا بروم یا پایین

بیا با هم برویم

این جا جای ما نیست...