وسوسه

وسوسه

شخصی
وسوسه

وسوسه

شخصی

یواش و آرام


رد شده از کنار تمام حرفهای تیز که دامنش نگیرد و پاره نشود.

گفته باد که بوزد می‌دهم موهایم را ببرد از این مزرعه آتش

که لعنت کند آنها را که بخلشان آمد و باز نکردند حتا یک بار تا نوازش کنند این زنجیر بافته‌ از غم...

دوباره آمده آرام کرده خودش را، بغل کرده و اشکی ریخته که

تاوان عشق است و چه باید کرد جز جان دادن.


ایستاده، مترسک را صاف کرده و خوشه ها را چیده...



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد