وسوسه

وسوسه

شخصی
وسوسه

وسوسه

شخصی

تیتراژ اول

خیلی احمقانه
هنوز باور می‌کنم
رویای کودکیم
قابل تحقق است
----------------------------------------
شاید سر شانه‌ام را توی خواب بوسیده بود
شاید عاشقم بود
توی خواب
شاید
یک روز
-----------------------------------------




هر چی تلقین می‌کنم که بهار چقدر اینجا زیباست... بیشتر میفهمم پژمردگی ‌یعنی چه!

missing you

توی صورتم گفت: نکنه رفته و قالت گذاشته؟
توی صورتش گفتم: نه! اگه هم گذاشته نوش جونش. حتما کوتاهی کردم.
زیر لب گفت: ناراحت میشی اگه خیانت کنه بهت؟
زیر لب گفتم : نمی‌دونم... نمی‌کنه!
پرسید: دلت براش تنگ شده؟
جواب دادم: خیلی... خیلی‌زیاد

داستان غیر واقعی

با دستش دارد آنجایش را می‌خاراند
عکسش را توی دستم فشار می‌دهم
انگار عاشق زیاد داشته باشد
برایش مهم نیست که چند سال منتظر بوده‌ام
به لرزش دستم می‌خندد
زل زل نگاه می‌کند توی چشم‌هایم
یعنی فهمیده؟ نه غیر ممکنه!
من فقط بلدم عکس‌های روی دیوار را نگاه کنم
یا یواشکی دست‌هایش را...
هی دارم فکر می‌کنم بهش بگویم یا نه؟
عکسش را پرت کنم توی صورتش و فرار کنم؟
شاید اگر سکوت کنم بهتر باشد.
شاید هم...
حق دارد...
به هر حال حماقت کرده‌ام
همیشه می‌دانی که اتفاق نمی‌افتد ولی انتظارش را می‌کشی
عکسش را باز مچاله می‌کنم
کف دستم عرق کرده

لعنتی
بلند می‌شوم و می‌روم
وقت هست که بعد تر توی خیابان عق بزنم
و تا جایی که می‌شه پیاده برم...

----------------------------------------------
توضیح اضافه میدم که اینا برخلاف اکثر پست های بلاگم تخیلی است...
البته الان که بیشتر فکر می‌کنم تقریبا همش در حال رویا پردازی‌ام.. و همه چیز اینجا تخیلی است...

عجیب

امروز بود
یعنی دیروز
چون الان ساعت 12 صبح هم گذشته
من بعد از 10 سال
متحول شدم
انگار که بعد از 10 سال
اجابت کنه دعامو
صداش


سکوت
سکوت
سکوت


بی هیچ عقلی
همه را جا گذاشتم
همه را.
برگشتم

تاب سرما و تاریکی

یک وقت‌هایی میایی توی خاطره‌هایم
لیز میخوری از روی لبم
میفتی روی کی‌بردم
انگشتام و میزارم روی جاهایی که ریخته‌ای
تر میشود
انگشتانم
چشم‌هایم
لب هایم

---------------------------------------------------

قرار گذاشتم
برای اکتشاف
بیایم
با زبانم
این بار
و
سکوت
و گاها لرزش دستم
را اگر ...
قرار گذاشتم
با لای موهایت
توی باد رها
رگ‌های دستت را
با دست سردم
گرم کنم

اشک امانم نمی‌دهد

قرار گذاشتم، هر شب

---------------------------------------------------

every single day

خیلی اگه تلاش کنی آخرش میگن: مرسی...

بعد به فکر میفتی که آیا ریدی؟


فکر میکنم یه چیزی از اون ته مه‌ها گفت: معلومه ضایع!

نمی‌دونی
هیچ کی دیگه هم نمی‌دونه

عاشقانه

میخواستم بگم که عیدی خودم و گرفتم
یه دو هزارتومانی با یه کفشدوزک روش
بعضی وقت‌ها به خودم میگم یعنی میشه آدم انقدر با احساس باشه؟
به خودم هم فحش میدم که فقط ادعا دارم
راستش و بگم من واقعا بی‌شعور رفتار کردم

خیلی حقیرم

سیزده به در

خدا رو شکر
امروز انگار دست از عاشقانه نویسی برداشتم
جدی خدا رو شکر

یکی نمیاد بگه این ** شعر‌های در پیت رو از کجات در میاری میدی به خورد ملت
نخونین بابا

والا حال خودم به هم خورد
---------------------------------------------------
امروز فقط میگم که نصه شب خوردن شیرینی ناپلئونی سر سینک ظرفشویی شدید فاز میده
اگه گذارتون شب‌ها به یخچال میفته، یادتون باشه که برین سراغش
اگه چند تا چیز و با هم قاطی بزنین هم خوبه
مثل کباب و خامه و آبمیوه
جدی چسبید یا من خیلی گرسنه‌ام بود
----------------------------------------------------
ای بابا