وسوسه

وسوسه

شخصی
وسوسه

وسوسه

شخصی

صندلی عقب!

ساعت.....دیره ....عین همیشه.
از دوستی ها حالم به هم میخوره...
در و که باز میکنی....بوی گند تعفن میزنه تو دماغت.
نفرت وجودتو میگیره...
صرفا معاشرت با آدم ها....دیدن رفاقت های خسته...که با حضور یه آدم نو به هم میریزه...و دیدن حسادت ها .... نمیدونم. نمی خوام از اینا بگم.
-----------------------------
چند وقت پیش...نه خیلی وقت.
یکی و دیدم ...که یادمه یه روزی...خودم خواسته بودم که حضور داشته باشه ...تا ابد.
ابد برای ما زیاد طول نکشید.
ابدیت هنوز مفهومش و برام از دست نداده...
ولی لزوم حضور اون آدم تو زندگی من....چرا.
گفت: حوصله داری یه چیزایی و مرور کنیم؟
گفتم: هی...
رفت یه جعبه آورد...
 لعنتی ....منو خوب شناخت...توی جعبه پر بود از خاطرات سالها.
پر بود از نامه...کارت ....تیکه کاغذ....
یادم انداخت ابدیتی رو که ازش خواسته بودم...
مرور کردیم...لحظه هایی رو که فکر میکردیم، امکان تموم شدن نداره...
زنده کرد احساسایی رو که بعد ها تموم شد و دیگه زنده نشد..
اشک ریختیم....به یاد اون روزا که از شوق میگریست ایم.
گفت که اگه خوب ببینم...حضور ابدیشو، تا ابد حس میکنم.می خواست.
ولی....جعبه بسته شد...حضور اون آدم تو دلم رنگ باخت...
تمام شد.دوباره بی احساسام راه افتادم تو خیابون.
برگشتم خونه.
هی! کسی اون طرفا هست که بخواد یه جایی برای ابد بمونه؟؟
.......
---------------------
تو چشماش نگاه میکنم.....سرمو میزارم رو پاهاش...روی صندلی عقب ماشین.
منتظرم...
.........................
دستش و میزاره روی کلاه کاپشنم....
............
انگشت شصت شو فشار میدم و سریع ول میکنم.
........مکث....
دستمو میگیره...انگار منتظر اجازه بوده....
دستم یخ زده.....(اه عین همیشه)
دستاش گرمه....
دو تا دستامو میگیره.....تا گرمشون کنه!
هیچکی به روش نمیاره که داره چه اتفاقی میفته!
شایدم واقعا هیچ اتفاقی نمیفته!
سرم و بلند میکنم...میشینم.... دستامو از توی دستاش در میارم...یخ میزنن!
رسیدم دم خونه! خداحافظ ....باهاش دست میدم...توی چشماش نگاه میکنم...
هیچی ...تمام شد...همین بود...کاش احساسا متقابل بود...
میدونی....خیلی وقت بود انقدر آروم نشده بودم از آروم گرفتن کنار یه آدم.
احساس عجیبی بود.
چه قدر هوس بودنت و دارم....
ببینم...میای؟؟؟؟؟؟؟؟
--------------------------------
حافظ هم با ما سر یاری نداره....
هر چی از دهنش در اومد به ما گفت.....
آقا غلط کردم...آدما همه اشتباه میکنن!به جون اون شاخ نبات....
دیگه تکرار نمیشه....!
----------------------------
هی آقایی که اون بالا ازت تعریف کردم...ببخشید. قصد بدی نداشتم...

                                                                                       جدی خداحافظ!

بی عنوان...

سلام.
--------------------
میدونی...من چند ساله که از پنجره ی اتاقم، یه زاویه ی دید دارم. ماشین رد نمیشه از زیرش...همیشه همونجوری که بوده هست. تنها تغیرایی که گاه گاه میکنه...اینه که چراغ بعضب اتاق ها خاموش و روشن میشه...گاهی هم گنجشکا و کبوتر ها رفت و آمد دارن.یه بار هم یه قورباغه هه میپرید...مـــــــــــــــــم،ولی وقتی از پنجره ی خونه ی شما نگاه میکنم.....وقتی زاویه ی دیدم عوض میشه....هم میترسم هم چیزای دیگه میبینم.
گاهی میخوام از پنجره های دیگه.....پنجره ی خودم و ببینم.
گاهی میخوام جامو عوض کنم و از پنجره ی دیگه ای دنیا رو ببینم.
یه چیزی ....بین خودمون باشه...یه زره به اینجا عادت کردم، یه زره هم ...میترسم.ترسش ماله اون ارتفاعه نیست که داره....ماله اون حقیقته هست که از دیدنش فراری یم!
من خیلی سطحی نگرم.
--------------------
میدونی...اون گلی که یه روز خریدی از اون گل فروشه تو ترافیک دم شهر بازی....همون که از دو تا دسته ، من اون پژمرده تر ارو برای گرفتن ازت انتخواب کردم....همون موقعی که گفتی پر از تجربه ان...همون که آویزن شون کردم کنار پنجره.....، دیشب که پنجره رو باز کردم...هی خودشو میکشید به سمت بیرون ...یه بار یادمه لای پنجره له شدن، حالا نمیدونم...فکر میکنی میخواست فرار کنه؟ یا زاویه ی دید منو ببینه؟ یا ......
ولی جل الخالق! هنوز حرفتو که گفتی:<< دود از کنده بلند میشه>> قبول دارم!
این دسته گله جدی جدی بی خیاله بیرون رفتن نمیشه!
----------------------
امروز کیفمو ریختم بیرون....دو تا سیگار بود ، یکی نصفه ، یکی کامل...
نصفه هرو برداشتم....
دیدم داغون شده که هیچی....کلیه ی محتویات ش ریخته بیرون...
انداختمش دور....
سالم ارو برداشتم....
روشن کردم و تا تهش رفتم!
نفهمیدم ، توی جعبه چه اتفاقی افتاده بود....چه بلایی سر اون بد بخت کوچولوی دنیا ندیده اومده بود...
ولی دوباره... حرفتو که گفتی:<< دود از کنده بلند میشه>> قبول دارم!
----------------------
میدونی....هیچ وقت دقت کردی، چرا وقتی میبینمت خندم میگیره؟
از اینکه منو تازگی ها که میبینی خیلی سرد دست میدی و لپ امو میبوسی...!
آخه انگار یادت رفته ، دو روز قبلش ،کی بود که لب هاتو میبوسید.
---------------------
آخی.....خیلی وقت بود ننوشته بودم. دستم درد نکنه! دستم درد میکنه!
ممنون از همون دوسته که گفت نوشته هاتو دوست دارم .... باز بنویس...!