و تو آن بالای کوهها در تسخیر ناپذیر ترین جنگلها و پشت کاجهای بلند پنهانی...
من با بادبادک پر از آرزویم به دنبالت هستم و از همهی بلندی ها بالا میروم تا با هم به نظاره اهتزاز آن در بالاترین نقطهها بنشینیم... پس خودت را نشانم بده... دستم را بگیر و رازهای جنگل را در گوشم نجوا کن ... شنیدهام کلبهی گرمی هست که میخواهی نشانم بدهی؟ شاید بوتهی گل سرخی هست که بلندای قدش به چنارها میرسد؟ شاید پشت تمام این تپهها دریاچهی آرامیاست که پریان دریایی در آن حمام میکنند؟شاید دنیای دیگریست که آرامش آن بی مثال است؟ شاید هزار راز نهفتههست که منتظر دستان توست ؟ عین راز بادبادک و عین راز درون چشمانت؟
چشمهایم را میبندم و تصور میکنم که ....
چه کنم که چیزی بگویی...
یعنی اینطرفها هم نمییایی؟ دلتنگیام از ندیدن نیست... فکر کنم از جای دیگر است.
دلم برای صدایت تنگ شده ... دلم برای لمسکردنهایت تنگ شده... دلم برای نگاه ممتدت در چهرهام تنگ شده... دلم برای نوازشهایت و لبخندهایت تنگ شده...
دلم برایت همیشه تنگ میشود... حتا الان ... همین الان که تلفن را قطع کردم...
میدانم توقع زیادی است...
توقع زیادی است...
ببخشید که همهاش را میخواهم. من خیلی خودخواهم... تو را به تمامی از آن خود میدانم!
میدانم ، توقع زیادی است...
و اینجا جاییه که هر چند وقت یه بار میام و یه کنجش میشینم!
جای خلوت ساکت، آروم ، کمرفت و آمد... ولی تنهایی نداره، چون تو هم سر میزنی...
میشه گفت یه اتاق امن برای من با حضور تو.
قشنگه... برام جا داره ... هر چقدر که بخوام حرف بزنم ، همشو میشنوه...
همشو نگه میداره و هر وقت بخوام بهم نشونمیده!
رو تمام دیواراش مینویسم و اون همیشه دیوار سفید داره.
فکر کنم از اون آدمهاییه که صبرش هیچ وقت تموم نمیشه.
توش از خودم مینویسم... از تو مینویسم... برای تو مینویسم...
گاهی شاکی ام و فحش میدم...
گاهی خوشحالم و شعار میدم.
گاهی فقط خط خطی میکنم.
گاهی هم هیچی نمینویسم!
میام اینگوشه میشینم... نگاش میکنم... بعد در را میبندم و میرم...
تمام وسوسههای نوشتن منو میدونه...
و هزار تا چیز دیگه که تو دلش برات مخفی کرده ... پر از چیزای قشنگ.
دی امسال میلیونها بار با دی پارسال توفیر دارد.
وقتی برفها را توی لباسم می ریختی و وقتی که صورتم از سرما بیحس میشد... میدانی، قدرش را میدانستم. وقتی سرماهایم را با گرماهایت مینوازی و وقتی صدایم میکنی... وقتی میایی... وقتی انگشتانم از خوشحالی در دستهایت میرقصند... وقتی تنم در آغوشت گرم میشود... وقتی در گوشت زمزمه میکنم... من به خوبی میدانم.. من قدر لحظههایم را میدانم! من خوشبخت ترینم.
یادم آمد چقدر دلتنگت بودم....
خوشحالم که هستی... همیشه باش :*
من اشتباه کرده بودم . تازه انگار کسی با پتک بر مخم کوبید و من دوان دوان به سمت تو اعتراف کردم.
با این زاویه دید جدید احساس بهتری دارم...
-------------------------------------------------------------
دیروز یادم هست!
Keane - Somewhere Only We Know
I walked across an empty land,
I knew the pathway like the back of my hand.
I felt the earth beneath my feet,
Sat by the river and it made me complete.
Oh, simple thing, where have you gone?
I'm getting old and I need something to rely on.
So tell me when you're gonna let me in,
I'm getting tired and I need somewhere to begin.
I came across a fallen tree,
I felt the branches of it looking at me
Is this the place we used to love?
Is this the place that I've been dreaming of?
Oh, simple thing, where have you gone?
I'm getting old and I need something to rely on.
So tell me when you're gonna let me in,
I'm getting tired and I need somewhere to begin.
AND if you have a minute why don't we go,
Talk about it somewhere only we know?
This could be the end of everything.
So why don't we go, somewhere only we know,
Somewhere only we know.
Oh, simple thing, where have you gone?
I'm getting old and I need something to rely on.
So, tell me when you gonna let me in,
I'm getting tired and I need somewhere to begin.
So if you have a minute why don't we go,
Talk about it somewhere only we know?
This could be the end of everything.
So why don't we go, so why don't we go,
Hmmm yea,
This could be the end of everything.
So why don't we go, somewhere only we know,
Somewhere only we know?
Somewhere only we know.
پریان در گوشم زمزمه میکنند : تغییر در راه است... چشمهایت را باز کن و خوب نگاه کن.
من میگویم : همه چیز بهتر میشود من میدانم!؟ نه؟
زمزمه میکنند: نمیگوییم ، فقط بدان که تغییر در راه است. زیاد طولی نخواهد کشید... منتظر باش...
من فریاد میزنم : همه چیز بهتر خواهد شد... من میتوانم !نه؟... من هستم که تغییر میدهم.
( من در ته دل مضطرب شدم... و به تو پناه آوردم)
و بعد میخوانم
از دستهایم برای دستهایت...
اگر پناه آوردم ...
با دستهایت برایم آواز بخوان
قول؟
فکر کنم بهترین کار dire straits باشه... واقعا عالیه!