موقعی که ۸~۹ سالم بود ، فکر میکردم که یه چیزایی وجود دارند.
چیزایی که الان بهشون میگم تخیلات...
الان که ۲۲ سالمه میدونم که وجود ندارند... ولی همیشه به این فکر میکنم که اگه وجود داشتند ، یا یهو یکی از اونا واقعی باشه باید چی کارشون کنم؟؟؟
دیدی یکی ؛به در میگه که دیوار بشنوه؛ ؟؟؟
شده حس کنی که تمام ایراد هایی که از در گرفته میشه یه جوری شبیه دیواره؟؟؟
بعد میبینی که ای بابا اصلا منظور کلا فقط دیواره...
بعد میفهمی که مستقیم منظور تویی ، حتا دیوار هم نیست.
حالا خجالت بکش. برو خودت و اصلاح کن.
حالا بین خودمون بمونه....
انقدر بازی می کنم تا جفت شیش بیارم.
زیاد فکر کردم. دارم ایندفعه حس آدم بیخیال ها رو میگیرم....
هــــــــــــــــــــــیش! بزار برم تو حس.
بلد بود همیشه عکس بگیره ها!!!
نمیدونم دست تقدیر بود یا تقدیر عکاس که
تا به ما رسید هم دوربین خراب شد هم عکس تار افتاد!!!
باطری دوربین هم دقیق موقعی باید تموم شه که میخوای از ابدی ترین ماچ دنیا عکس بگیری...
گفت از زیر نردبان رد نشین بد شانسی میاره!
تولدت مبارک همهی هستی من!