وسوسه

وسوسه

شخصی
وسوسه

وسوسه

شخصی

(۴)

من او را به جای همه بر میگزینم،
و او میداند که من راست میگویم.

(۳)

زیبایی چیزی است که تو را به بخشیدن ، نه گرفتن ، ترغیب میکند. چیزی که احساسش میکنی ، آنگاه که دستانی از اعماق جانت دراز میشوند تا آن را بگیرند و به درون وجودت ببرند.چیزی است که جسم آن را نقمت میداند و روح آن را نعمت، پیوندی است بین شادی و غم.
زیبایی، تمامی آن چیزهای پنهان است که درکشان میکنی. آن ناشناخته ها که میشناسیشان و آن خاموشانی که به آنها گوش میسپاری. زیبایی نیرویی است که از مقدس ترین مقدسات وجودت آغاز میشود و در جایی فراسوی رویاهایت پایان میپذیرد.


                                 جبران خلیل جبران

(۲)

نگاه کنید که هیچ کس دست خالی از پیش شما نرود.
روح الهی زمین با خاطری آسوده بر بستر باد نمی‌خوابد،مگر آنکه حاجات کمترین فرد در میان ما بر‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آورده شود. 

(۱)


موقعی که ۸~۹ سالم بود ، فکر میکردم که یه چیزایی وجود دارند.
چیزایی که الان بهشون میگم تخیلات...
الان که ۲۲ سالمه میدونم که وجود ندارند... ولی همیشه به این فکر میکنم که اگه وجود داشتند ، یا یهو یکی از اونا واقعی باشه باید چی کارشون کنم؟؟؟

مرام ما اینه که در مواقع حساس هم گلو درد هم عطسه هم سرفه هم کمر درد هم سر درد هم .... بگیریم. اون هم وسط مراسم جدی...


خیلی مریضم. دیگه باید بخوابم... قرص و شربت تا دسته خوردم.
دوست داشتم بهت زنگ بزنم.
از همینجا میگم شب به خیر... اینجا بیشتر لحظه ها به جا میمونه...



(:)

دیدی یکی ؛به در میگه که دیوار بشنوه؛ ؟؟؟
شده حس کنی که تمام ایراد هایی که از در گرفته میشه یه جوری شبیه دیواره؟؟؟
بعد میبینی که ای بابا اصلا منظور کلا فقط دیواره...
بعد میفهمی که مستقیم منظور تویی ، حتا دیوار هم نیست.

حالا خجالت بکش. برو خودت و اصلاح کن.











حالا بین خودمون بمونه....
انقدر بازی می کنم تا جفت شیش بیارم.

زیاد فکر کردم. دارم ایندفعه حس آدم بیخیال ها رو میگیرم....
هــــــــــــــــــــــیش! بزار برم تو حس.

funny story

بلد بود همیشه عکس بگیره ها!!!
نمیدونم دست تقدیر بود یا تقدیر عکاس که
تا به ما رسید  هم دوربین خراب شد هم عکس تار افتاد!!!

باطری دوربین هم دقیق موقعی باید تموم شه که میخوای از ابدی ترین ماچ دنیا عکس بگیری...
گفت از زیر نردبان رد نشین بد شانسی میاره!

تولدت مبارک همه‌ی هستی من!

برای تو


عشق ما دهکده ای است که هرگز به خواب نمیرود.
نه به شبان
              و نه به روز

و جنبش و شور حیات
یک دم در آن فرو نمینشیند.

هنگام آن است که دندانهای تو را
                                              در بوسه ای طولانی
چون شیری گرم
بنوشم.


تا دست تو را به دست آرم
از کدامین کوه میبایدم گذشت
                                                          تا بگذرم.
از کدامین صحرا
از کدامین دریا میبایدم گذشت
                                                          تا بگذرم.


روزی که به چنین زیبایی آغاز میشود
از برای آن نیست که در حسرت تو بگذرد.
تو باد و شکوفه و میوه ای ، ای همه‌ی فصول من!

بر من چنان چون سالی بگذر
تا جاودانگی را آغاز کنم.

*: