دیوانه بودن
دیوانه ات بودن
نگاه کردن
نگاهت کردن
دستهایت را یواشکی توی تاکسی گرفتن
پشت پنجره به امید آمدنت ایستادن
یواشکی نگاهت کردن... آرام در گوشت زمزمه کردن...
پریدن از شدت ذوق و از فرط خوشحالی..
بوسیدن
بوسیدنت
لبهایت
چشمهایت
عشقهایت
دستهایت
باز هم دستهایت
خانه های آرامشم
تنت
تنت
تنهایمان
این روزها ممنوع است...
---------------------------------------------
ما خاطره های هم هستیم...
مرگ بر مرور ایام ... گذرش بر چهرهام چروکی بیش نگذارده ... چگونه مرا میبینی؟عین روز اول؟
یکی نیست یه من بگوید آخر دیوانه با آن اخلاق بسیار مزخرف و ریخت کریه و بد منظرت... با آن ذات پلید و زشتت ... وقتی حرف میزنی آدم عقش میگیرد... تو را به این حرفها چه؟ کی میاد حتا گوش کند که تو چه گفتی چه برسد به اینکه توجه کند یا کاری انجام دهد.
ضعیف شدم... باز ضعیف شدم.
چند وقت بود که ترسو شده بودم... آره فکر کنم که ترسیده بودم.
منتظر بودم باهام حرف بزنی ، و از اون چیزایی که منو ترسونده بود یه چیزایی بگی و منو آروم کنی... نمیدونم چرا، تو هم چیزی نگفتی... خوب در هر حال انگار تو هم دیگه پایه نیستی با من از ترسهام حرف بزنی . ..
نمیدونم ، الان دیگه داشتم میمردم. مجبور شدم.
پرسیدم : دوسم داری؟
- اوهوم
نمیدونم... فکر میکنم به یه چیزی بیشتر از اوهوم احتیاج داشتم...یه جوریام! یه مدته همش منتظرم... انگار دلم میخواد عین قدیم تر باشه یه چیزایی... انگار یه چیزی عوض شده.. شایدم چون چیزی عوض نشده این جوری شده... نگو که بهونه میگیرم. انگار دلم به بغل ابدی میخواد. انقدر به حرفهات و لبهات و نگاهت و خودت و عشقت احتیاج دارم که نگو...
نمیدونم چه جوری باید بگم... خجالت میکشم... از خودم خجالت میکشم. ببخشید انگار بی احترامی میکنم . حتا نمیدونم این خواسته ها توقع های زیادیه یا نه؟ ولی هیچ وقت اینجوری نگفته بودم.
انگار دلم هوس کرده که با نوازش هات و حرفات یه مقدار آرومش کنی..منتظره. منتظرته...
وقتی یه اتفاقی میفته دو تا کار داری که انجام بدی...
۱- گریه کنی ۲ - یه کاری بکنی
من اولی رو زیاد انجام دادم. حالا نوبت دومیه!
خیلی حال میدهد که نگران کامپیوترت نباشی و پز بدهی به همه که اگه کار کامپیوتر دارید من یک خدایی رو میشناسم که فلان است و بهمان است.
خیلی هم حال میدهد که احساس کنید که دارید.... یک چیزی که مال خود خود خودتان است. بعد میروید همه جا پز میدهید که من یک رابطه ای دیده ام که فلان و بهمان است و وقتی از داشتن حرف میزنید راجع به پول و مداد و زمین و ماشین و کامپیوتر صحبت نمیکنی..
خیلی هم حال میدهد که یه وقت هایی لبها داغ میشوند تا توی معدهات یه چیزی هی مضطرب است و برای یه چیزی اینجوری میشود که عین هیچ چیز دیگری نیست.
خیلی حال میدهد که تو در نهایت آرامش گاهی نگران ۱۱ روز دیگه یا ۱۱ ماه دیگه یا ۱۱ سال دیگه هستی و وقتی تو تخیلت داری باهاش ور میری لبخند میزنی.
خیلی هم زیباست که توی فریم هایی که هر روز داری از فیلم زندگیت میبینی ، یکی هست که رنگش و نورش با همه فرق داره و انگار یه فیلتر روشن و گرم روش داره که تو اگه حتا نبینی ، میتونی حرارت و حرکت شو تو فضا حس کنی و با همهی دیگه (سیاه سفید ها ) فرق داره.
خیلی حال میدهد که تو هر بار بگویی عزیزم خیلی زیبا شدی و خیلی جذاب شدی و همین جوری که داری یواشکی نگاه میکنی میدانی که دروغ نمیگویی و در جواب یه لبخند میگیری که توش یه خجالت با نمک و حیا داره . بعد از پر روییت خجالت میکشی.
همه چیز خیلی فرق دارد وقتی که تو هستی.
همه چیز به شدت زیباست و به شدت قشنگ که آدم هنوز هی اشک تو چشماش جمع میشه.
برای من فرق نمیکنه اگه این حرفا تکراری شده ... همه ی اینها زیباست و چیز زیبا، بی گفت و گو مفید هم هست !
شاید اگه اینجا بودی میگفتی : وا! نکنه حرفام که از ته دل میاد دیگه به دل نمیشینه و تکرار مکرراته؟
نه بابا! امشب باز از اون شباس!
من یه کرم خاکیه مهربونم ، من و زیر پاهاتون له نکنید...
گاهی وقتا بی دلیل اشکام میریزه... نمیدونم مشکل کجاست یا اصلا چرا...
حتا وقتی که همه چیز رو به راهه گاهی انگار دلت میگیره...
نمیدونم این روزایی که یه جورایی دمغی انگار کسی نمیدونه که تو دمغی...
احساسش یه جوریه ، انگار فقط میخوای بگذره . چون میدونی که همه چیز خوبه!
...
نمیشه گفتش... مــــــــــــنمن میکنی ولی نمیدونی دقیق میخوای از چی صحبت کنی.
به قول یکی : عجب قدم نحسی داشت این مردک.
از وقتی که اومده انقدر اتفاقای بد هر روز هر روز میفته که منم یادم میره از خوبی های زندگیم بنویسم.
دیگه چی بگم از زیبایی ها که توی هوای کثیف نمیشه رفت بیرون.
چی میشه گفت ؟؟؟
از آلودگی هوا و آلودگی تصویر و آلودگی دوستی ها و آلودگی ذهن ملت ...
ای بابا... فقط آغوش بی غلوغش تو من و از همه ی بدی ها رها میکنه!
(:
یه چیزی عجیبه...
خوب باشی... خوبی کنی... خوب بخوای...
ولی بازم بره تو پاچت؟؟؟
------------------------------------------------------
high light موهام شد low light ولی بازم خندیدیم.
با هر یه قیچی که به تار موهاش میزد ، اگار زخمه بر دل ریش من میزدند!
این دیگه قناعت نداره، هر چی باهاش بیشتر هستم بازم بیشتر میخوامش!
تمومی نداره آقا جان.
--------------------------------------------------
...