وسوسه

وسوسه

شخصی
وسوسه

وسوسه

شخصی

من نشسته بودم توی خانه
منتظر بودم که آمادگی پیدا کنم و بروم دانشگاه
نمیامد
من تنها بودم 
تلفن زنگ زد
و من برگشتم به ایران
به ایران لعنتی

همه به من نگاه میکردند وقتی وارد شدم
نمیشد نفس کشید و من شرمنده بودم

مادر را بغل کردم ، گفتم :
من شرمنده‌ام

پدرم مرا تا ابد شرمنده خودش و مادرم و برادرم کرد

به یاد پدر


انگار که دارد یادم میرود...

پدر ۴ بهمن مرد.
و همه چیز را جز خاطراتش و حسرت ندیدنش برد.

هیچ چیز برای مادر نماند و تنها شد

و من ندیدمش

من نبودم وقتی پدر مرد.
غم بزرگی است، انگار که فراموش نمیشود هرگز و هی بزرگ و بزرگتر میشود.