وسوسه

وسوسه

شخصی
وسوسه

وسوسه

شخصی

نیمکت من تنهایم، میفهمی؟




پک محکمی زدم...
چند تا سرفه...گلوم میسوزه!
میرم توی پذیرایی...
همه در یک گنگی،به این سمت و اون سمت حرکت میکنن.
نگاه ها میچرخن ولی چیزی و نمیبینن!
گاهی از اینکه جدی دیده نشی لذت میبری...
یکی دستمو میگیره...تو تاریکی زیاد فرقی نمیکنه که کی....
فقط، همون کافیه که دستاش درست بگیره...درست لمس کنه...و  به موقع ترکت کنه...
البته تا مفهوم درست اینا تو ذهنت چی باشه...
چند تا سرفه ی دیگه....تشنمه....لبام خشکن!
توی آشپز خونه هوا هست... حالا نفس میکشی....آب میخوری...به ماه نگاه میکنی...نارنجی...قرمز و سفید...
یکی دیگه  میاد...نگاهی میکنه و دوری میزنه اطرافت...وقتی میبینه، تنهاییت داد میزنه که برو...توی یه سکوتی راهشو میکشه و میره!
لبخند میزنم.
یکی میگه...هی! بالاخره من باهات یه سیگار میکشم... فرار نکن!
کنارش میشینم...سیگار و که روشن کرد از دستش میگیرم و میرم!می چرخم....
میگه که تا حالا تو رو ندیده بودم...ازش میپرسم...الان داری میبینی؟
می چرخم...
تشنمه....
گاهی حتا تحمل خودم هم ندارم...چطوری حضور تو رو تحمل کنم؟
همه در یک گنگی خاص به این سمت و اون سمت میرن...
دستی نیست ...
نگاهی نیست...
ببینم. کسی هست که بخواد گاهی عمیق تر نگاه کنه؟
من یه پایه میخوام. میای؟
-------------------------------------------------
راستی هیچ وقت فکر کردی که آدمها دنبال کسی میگردن که ناقص بودن قوانین حاکم بر دنیا رو کامل کنه؟
هیچ وقت فکر کردی که اون فالگیره که به زور از توی یه فنجون، که به جز رگه های کرم مانند هیچ شکل دیگه ای  نداره،با حرفاش، به نوعی این کارو میکنه؟ وقتی میگه منتظر خبری گوشات تیز میشه....چون همه همیشه منتظرن! و وقتی میگه میری مسافرت خوشحال میشی که از این کسالت و روزمرگی فرار میکنی...تو بهش پول میدی...تا بیشتر بگه! و اونم میدونه که این روزا عشق ها هم ناقص اند..... پس از اونی که همیشه خواستیش و نبوده میگه! 
این که یه نمونه بود...
هیج وقت فهمیدی آدمها از زور بی کسی...به زور خودشون و به هم گره میزنن؟
راستی... 
هنوز وقتی ساعتت و نگاه میکنی یاد من می افتی؟ 
----------------------------------------------------
هه! تو خیابون ها پره از رنگ های صورتی و قرمز! همه جا پره از دوستت دارم و قلب و لب و ....
با دوستم میرم بیرون...
اونم درگیره این رنگاست...
بهش میگم...هیچ وقت دقت کردی که این جریانا فقط برای اینه که یه سری آدم ها کارت های قلب دار بسازن و بفروشن و یک سری از آدم ها هم بخرن...
برای اینکه آدمها با هم بخوابن و این جریان و جشن بگیرن...
میگه : ول کن من الان اعصاب ندارم.
میگم: دقت کردی که این فقط یه پدیده ی مصرف گرایانه است؟
میگه : بگرد یه کارت خوشگل پیدا کن...
آخه بین اون همه کلیشه.....چی قشنگه؟
یه کارت برمیدارم...کهنه و دست ساز...گلای مصنوعی و بی رنگ از زیر لایه هایی از کاغذ به چشم میخورن!
میگم این خوبه؟ میگه: این چیه! میگم : یه ذره آوانگارد رفتار کن...توی این همه قرمز و صورتی ... به نظرت قهوه ای رنگ قشنگی نیست؟
دو تا برای خودم بر میدارم..کارت با اون همه حال و هوای کهنگی...خیلی هم ارزون نیست...
میخندم....
تو دور و بری ها هیچکی هیچ برنامه ای نداره واسه ی اون روز...
تنها نشستن و دیدن قلبهای عروسکی که رد و بدل میشه...زیادم بد نیست...
حداقل اینه که تو کسی نیستی که قلب عروسکی کادو بدی...
تصمیم گرفتم که ناهار برم بیرون...روز ولنتاین با تمام کسایی که قلب عروسکی کادو نمیدن!
راستی...تو با کی میری بیرون؟ پارسال این موقع....یادته کجا بودی؟
من یادمه...کاش میشد زندگی و با یه تغییراتی به عقب برگردوند...
جات هنوز خالیه با اینکه از بودنت هم خوشحال نمیشم.....از نبودنت هم خوشحال نیستم.
تنها...بدون تو...نمیدونم چی بگم...
میای؟
نظرات 2 + ارسال نظر
*صابر* جمعه 24 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 05:08 ق.ظ http://hothot.blogsky.com

مرسی نوشته...به ما هم سر بزن....

گمنــــــــام مــــــــــــــرد جمعه 24 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 06:18 ق.ظ http://sogand-ke.blogsky.com

سلام دوست عزیز...با ارزوی موفقیت روز افزون شما...و امید به اینکه هر روزتان بهتر از دیروز باشه....باید بگم وبلاگ خوب جالب و زیبایی دارید...قسمتی از مطالب رو خوندم بقیش رو افلاین میخونم.. خوشحال میشم پیش ما بیایی و با امدنت این چراغ کلبه ما رو روشن نگه داری....تا درودی دیگر بدرود...گمنام مرد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد