وسوسه

وسوسه

شخصی
وسوسه

وسوسه

شخصی

شبانه (۱)



میدونی...
خوب عیب که نیست!
هر کی یه چیزی دوست داره...
یکی فسنجان...یکی آلبالو پلو...
یکی اسپاگتی....یکی استیک
یکی شهرام شب پره... یکی هایده...
یکی کاپشن گل گلی خز و خیل....یکی بوت تیم....
یکی فهیمه رحیمی....یکی دوراس
یکی پرفکت سیرکل.....یکی چه میدونم! از این در پیت ها...
خوب ....بی خیال...
 مسئله اینه که تو توی همه ی اون دسته آدمها... از همشون...بی ریخت تر و بی خود تر و بی مخ تر و در پیت تر تر تر تری....
درسته این حرکت من، خودش خیلی در پیته! هه هه ولی...الان خیلی احساس خیلی بهتری دارم.
جدی تو هم وقتی حرفای ** شعر میزنی... اینجوری لذت میبری؟ ( البته تو دائم میگی...)
پس چرا کم میاری...
در پیت بمون... و در همون در پیتیت بمیر!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

خوب میدونی...
در یه کلیتی...من مشکلات اساسی با خودم دارم...
این چیز تازه ای نیست... امروز بعد از ۶ ماه یادت افتادم...
و بعد یادم افتاد که بی خیال. تو گذشتی...
و یاد یکی دیگه افتادم ...توی همین روزا....

دیشب یکی به من گفت که دیوونش کردم!
و گفت که الان میره میپره پایین...( که نپرید...چون سعی کرد منو قانع کنه!)

توی همون دیشب یکی دیگه به من گفت  که وایستاده از دور نگاه میکنه که چه اتفاقی داره میفته! و گفت چون من بهش گفتم که دوستم نداشته باشه...فعلا منتظره... (هه هه)

دیروز یکی دیگه گفت : اگه میشه یه روز با هم ناهار بخوریم!

یکی دیگه لو داد که اعتراف داره....و در نهایت چون من چیزی اعتراف نکردم اونم ساکت شد! ( از این خیلی راضی بودم)

در روز پیش یه احمقی منو از خونه تا ونک دنبال کرد و وقتی من از آژانس پیاده شدم داد زد: خانوم ....وایسا!!!!! شماره.......منو.......
و من رفته بودم اونور خیابون.( خاک بر سرت که تو خیابون و مغازه و دانشگاه و هر جا که یه دخی میبینی شماره میدی و نوامیس مملکت و به گناه میندازی!)

یه پسی دیگه گفت هی الاغ! دوستت دارم بفهم!

یکی از احمقهایی که دورم میچرخه و کتاب های فهیمه رحیمی میخونه...و با حال ترین کتاب زندگیش کیمیاگر بوده.به من گفت که موهاتو بکن تو...

دیروز یه ثانیه از مخم گذشتی....و فکر کردم که چه خوبه که آشناییمون از یه جای باحال بوده...
نه از توی خیابون و توی چت و رفقا و مهمونی......
دیروز توی مخم که قدم میزدی...یادم افتاد وقتی حال عشاق فارغ از عشق و پرسیدی یه چیزی تو مایه های متن بالا واست تعریف میکنم!
دیروز که توی یادم تلپ افتادی....گفتم این دفعه....نمیزارم بری...ولی مخم انقدر درگیر حرفام شد... که یادم رفتی و تو یواش از یادم در رفتی! و من به یکی دیگه فکر کردم ):


حالا  یه جورایی یاد گرفتم .... مفهوم کامل رفاقت رو!
 
امروز که رفتم دانشگاه ، یه عینک دودی زدم که کسی منو نبینه! هه! فکر میکردم اگه چشمامو قایم کنم تمومه! مقنعه رو کشیدم جلو تا موهام دیده نشه! می خواستم که هیچی از من معلوم نشه... باد که به صورتم میخورد خجالت میکشیدم. فکر میکردم مردم میتونن مخم و بخونن ... آخه من اتفاقی ....یه اشتباه گنده کردم.نمی دونم هنوز... منم ایستادم تا حرفای دور و برم تموم شه! بعد یواشکی برم و گندامو راست و ریس کنم!
زود رفتم و برگشتم و خودمو تو خونه قایم کردم...


ببخشید اگه زنگ زدم و از خودت به خودت شکایت کردم...
آخه.... میدونی دلم حضور کم رنگ ، بی خاصیت و بی هیجان تو رو در دل کم اشتیاق بی هدف زندگیم میخواد....تا یه رنگ کم رنگ آبی  به در و دیوارای ریخته اش بزنی..... 

 ---------------------------------------------------------------
ببینم فکر میکنی...دو تا سوسک عاشق به هم چی میگن؟
:::: قربون ریختت برم بی ریخت!


                                                               پایان
نظرات 2 + ارسال نظر
متی شنبه 9 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 04:04 ب.ظ http://metiusa.persianblog.com

سلام دوست عزیز .به من سر بزنید.تو همایش هم شرکت کنید.شرمنده که الان نمیتونم وبتون رو مطالعه کنم.باید از همه دعوت کنم .به امید خدا اگه کامنت بدید حتماً دوباره مزاحم میشم .ممنون.بای

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 14 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 12:39 ق.ظ

عادت داریم به بیکسی...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد