امروز یه مقدار شعر دارم ....
از خودم نه ها! خیلی تابلو دیگه...
مسئله اون قاصدک است که هی دور و بر خونه ی ما میچرخه...
منم میگم برو بابا الکی هی میای اینجا...
انتظار خبری نیست مرا...
نه ز یاری...
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با ک...
برو انچا کخ تو را منتظرند...
خلاصه طرف ما همه کورند و کرند...
این خاطره های تلخ میگه...که تو دروغی و فریبی...
اینجا شو دیگه عین آدم مینویسم :
قاصدک جان! هان، ولی آخر ای وای...
راستی آیا رفتی با باد؟
با توام،آی کجا رفتی...آی....؟
راستی آیا جایی خبری هست هنوز؟
مانده خاکستر گرمی بر جا؟
در اتاقی-
طمع شعله نمیبندم-خردک شرری هست هنوز؟
قاصدک ابرهای همه عالم
شب و روز
در دلم میگریند.
---------------------------------------------------
میدونی اگه اخوان ثالث بفهمه ! بگذریم...
راستی...
گردنبنده دقیقا جاش اونجایی که باید باشه...
نمیدونی حس حضورت ،همیشه...چه حالی میده...
راستی آفایی من همیشه بهت احترام میذارم...ببخشید اگه گفتم که خفه شی...
سلام
اگر می خواهید از طریق اینترنت و به راحتی کسب درآمد بکنید به سایت زیر بروید
www.roopooli.persianblog.com
شب خوش