جریده رو که گذر گاه عافیت تنگ است.
من نمی فهمم... نمیبینم وقتی مردم حرف میزنن...
تا اون جا میبینم که دهناشون باز و بسته میشه...ولی نمیشنوم.
انگار یکی خندید... هه هه!
نمیدونم داره ادای خندیدن در میاره یا میخنده...
اینجایی که میرم ، جدی میرم؟یعنی الان اونجام؟ پس چرا اینجام هنوز؟
تو چی؟ تو که اینجایی، جدی جدی همینجایی؟ پس چرا انگار یه جای دیگه ای؟
کی میدونه؟من میدونم اینی که میگم و یا نمیدونم...
اه چه قدر همه چیز نسبیه!
کی میدونه اون حسی که داره در فضای خارج جدی هست یا نیست...؟/؟