یه عالمه چیز برای گفتن هست که نمیشه گفت.
من نمیدونم چرا یه جوری شدم. انگار دور و برم و دیوها فرا گرفتن.
اون حسی که روح آدم های اطراف در حین معاشرت باهاشون بهم میده یه چیز غیر قابل توصیفه!
بعد هر باری هم که بهشون شانس اثبات میدی ( که رویای خوب بودنت به حقیقت بپیونده ) همیشه گند میزنن.
جدال ابدی ذهنیتی که همیشه فکر میکنی ممکنه غلط باشه! ولی ظاهر های قشنگ هم مخفیشون نمیکنه!
آه ... سخته!
قشنگیش بازی همیشگیی هست که برنده ای نداره!