چرا حالم خوب نیست. دلم آشوب است و سرم دارد میترکد.
انگار یک بمب ساعتی منتظر انفجار است.
توی مخم این روزها یکی دارد هی میدود.
هی میخواهد از دهنم فحش بپرد بیرون.
به زمین و زمان بابت تخمی بودنشان و بیخود بودنشان .
آخ کاش لحظه ای میایستادند و گوش میکردند. نمیخواهم حرکت کنند.
--------------------------
باز من به کس شعر گویی افتادم. فکر کنم باید یه جایی را محکم کنم عین دهنم را بستن با گل یا در اینجا را تخته کردن.
زیادی حرف میزنم. احساس نادانی مفرط دارم.