من نمیفهمم چرا هیچ کس نیست که یه شعر تازه بگه؟
یه شعری که برای آمدنت سروده شده باشد....و از تنهایی هایم صحبت کنم ... و از تبخالی که امروز زدهام ... و از جمله هایی که در دهانم ماسید... و از اشکهایی که عین برنامه روزانه راس هر ساعت برایت میریزم... از عشقم که بی پایان است... و از دردی که دارم... از درد دوریمان... از اینکه بدانی که بی تو هرگز گرم نخواهم شد و از روزهای زمستانی ... یه شعری که تویش به بعضی ها بگوید مادر جنده ها این چه قانون تخمی است... و به بعضی ها هم بگوید ** کش... یک شاعری نیست که توی شعرش از چیزی بگوید که من حس میکنم؟ ... از خانومی که توی تلفن پیغام میگیرد و از سرسامی که من بعد از دو ساعت گوش دادن به حرفهای اون ماشین داشتم... یک شاعر در تمام دنیا نیست که بتواند بگوید ۵ روز یعنی چه و بتواند بگوید اگر ۲ ماه شد چه؟!....
میدانم تقصیر کسی نیست... همه ی مشکلات زیر سر این شاعرهای کودن است. سایکو های بیمار... همش آدم را امیدوار میکنند که دوری چقدر لذت بخش است و تو چقدر از نظر روحی تلطیف میشی .... ولی نمیدانند کونت پاره میشود و دیگر حتا حال نالیدن نداری چه برسد به تلطیف شدن.
خوب عجیب تر از همه اینه که اگه بتونی وایسی توی اون صف ۱۰۰ کیلومتری و سرماشو تحمل کنی و یه ثانیه فقط صداتو بشنوم قول میدم که تا اخر این دو ماه چیز دیگه ای نخوام. فقط اولین زنگ و بزن تا من توضیح بدم که اون پیغام گیر ان نمیزاره من باهات صحبت کنم. دیگه همین فعلا...
هیچ حرف و آرزویی جز زنگ زدنت ندارم. ( یعنی فعلا ندارم ) بعد هم خودم دهن همه شاعر های بی ذوق رو سرویس میکنم.... شب بخیر با اینکه خوابم نمیبرد. *: دوستت دارم. :*
هرگز اشتباه نکن
اگر اشتباه کردی ... تکرار نکن
اگر تکرار کردی ... اعتراف نکن
اگر اعتراف کردی ... التماس نکن
و اگر التماس کردی ~ دیگر زندگی نکن