وسوسه

وسوسه

شخصی
وسوسه

وسوسه

شخصی

یک ساعت بیشتره که این صفحه ی سفید جلوی روم بازه و هی سعی میکنم این همه کلمه و فمر و حدیث و خاطره رو مرتب کنم و تبدیل به جمله کنم و یه جوری بنویسم که هم راحت بشه خوند و هم راحت بشه یه ربطی بینشون پیدا کرد. دستم هم تو نوشتن کند شده... از وقتی که تو نیستی شوق نوشتن تو وجودم کم شده. احساس میکنم نیستی که بدونی اینجا آپ دیت میشه . چون کار خاصی انجام نمیدم ،حرف خاصی هم ندارم. ولی چون زیاد تنها میشم و زیاد تنهایی فکر میکنم و زیاد به دو تایی بودن می اندیشم کلی تخیل دارم که بهت بگم. این امتحان ها هم بسیار مزخرف میگذره. راستی میدونی چی خیلی قشنگه ، این که اولین برف نه ، دومین برف زمستونی با صدای تو بیدار شم که : پاشو پاشو ببین دومین برف زمستونی داره میاد! (ـ: . این روزا زیاد دیگه برف حال نمیده. دلم شیر برف شدن تو باشگاه انقلاب و میخواد. دلم قدم زدن و سیگار کشیدن و دستمو توی جیبت گرم کردن رو توی برف های نزدیک خونتون میخواد.  دلم ماچ هایی رو میخواد که یواشکی میکنیم وقتی همه روشون به یه سمت دیگه است. دلم یه چیزایی میخواد که همیشه با تو داشتم و ت حالا انقدر خوب ندیده بودمشون. دلم میخواد یه دل سیر فقط نگات کنم. دلم لبخندها و نگاه ها و گرما تو میخواد. این روزا که نیستی خیلی سرده. دلم حضور همیشگی تو میخواد.  دلم یه دل سیر گریه با بغل گرمت و یه جعبه دستمال کاغذی برای فین کردن میخواد.

گفته بودم این بار که میری یا لبهاتو یا دستاتو یا چشمهاتو بذاری.... سخته بی تو روزها سال میگذره.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد