اگه فکر میکنی که همه چیز و راجع به من میدونی و تصمیمت اینه، فقط میدونم که اشتباه میکنی.
چون اگه دقیق همه چیز و راجع به من بدونی
اینجوری تصمیم نمیگیری.
من حق ندارم بهت بگم که با من خوب باشی.
دستهایم سرما زده
نوشتنی زیاد است و دغدغه بسیار
لباسخوابم را نشسته
مبادا بویت پاک شود
پوست میاندازد از این افکار پلید
از پیله گناه بیرون آمده
پروانه خوش خط و خال.
بال میزند خیال تا آنورها که هستی
زندانی آگاهی شده و رهاترین
سفره کلماتش را پهنکرده وسط چمن
پابرهنه
میدود لای شقایقها
دشت را با اشک نمناک.
تلخی زهر دارد بیتو
امید وصل شیرین
افتاده
تا دور و برش را نگاه کند و بلند شود
هق
هو