یک تلاش خیلی عجیبی کردم که یک پست بنویسم از کلی احساس و کلی خاطره. در واقع چیزی که اگه دوباره اومدم سراغش عین این روزها ، گریهام بندازه از شوق.
از گفتن همیشگی خوبیها و مهربانیها. از سالگردهایی که چند وقت است کنار هم برگذار نمیشوند و یک روحیه که همچنان پشت ما رو گرم میکنه و امید میده...
ولی نه صبر کن... یه چیز دیگه هم فهمیدم...
چی لبخند رو روی لب ما میاره؟
یه چیزی هست که توی من بزرگ شده و منو بزرگ کرده و تو رو بزرگ کرده....
و اون اینه که
در نهایت ما تصمیم میگیریم که کدوم از اینا رو به یاد بیاریم: اینکه چه اتفاقی برای ما افتاده یا اینکه چه طوری ما با اون اتفاق رفتار کردیم.
ما هر دو لبخند رو انتخاب کردیم تا به هم لبخند بزنیم و از خندیدن هم لذت ببریم و این بزرگترین هدیه است.قشنگ و قابل ستایش عین تولد یه ایده خوب یا دیدن یه راه روشن. عین امید.